♥♥♥رمان کده عشق♥♥♥ ♥♥♥رمان کده عشق♥♥♥
درباره ما


به وبلاگ من خوش آمدید من مهتاب هستم اینجا همه رمان ها هست امید وارم از وبلاگم خوشتون بیاد منبع بیشتر رمان ها: دخی رمان

پیوند روزانه

بارس کلوب
حواله یوان به چین
خرید از علی اکسپرس
دزدگیر دوچرخه
الوقلیون

جستجو

"لطفا از کلمات کلیدی برای جستجو استفاده کنید !!!



طراح قالب


Www.LoxBlog.Com

Main

My profile

Log out


♥♥♥رمان کده عشق♥♥♥

roman kade ♥♥♥
قسمت5
موضوع: <-PostCategory->

 

به بدبختی از جام بلند شدم.ای خدا حالا نمیشد میذاشتن ساعت نه صبح؟
کلا همه جا با ساعت هفت صبح قرارداد بستن.هر غلتی که میخوای بکنی میگن هفت صبح بیا.این کسری هم که عین مرغ میمونه.شب زود میخوابه و صبح دیر بیدار میشه.حداقل مرغ بدبخت صبح زود بیدار میشه اینکه دست مرغ رو هم از پشت بسته.با لنگ و لگد کسری رو بیدار کردم.اصن از هیکلش خوشم نمیومد.اینقدر که بازوهاش گنده بود وحشت میکردی.از اون تیریپایی بود که وقتی راه میرن انگاری زیر بغلشون هندوانه گذاشتی.حقم داشت چون کشتی کار میکرد.لباسام رو پوشیدم و با یه بسم الله در اتاق رو باز کردم و تا پاهای واموندم رو گذاشتم بیرون چشم تو چشم این کوهیار چلغوز شدم.بخشکی شانس.تو اپارتمانم هی اون با سعید برخورد داشتم اینجا هم هی کوهیار رو میبینم.اونم چه دیدنی!!
با اخم بهش نگاه کردم و گفتم:
سلام
کوهیار پوزخندی زد و گفت:حقم داری اخم کنی چون امروز نمیتونی از دست من در امان باشی
من-غلطای اضافی
کوهیار-حرف دهنتو بفهم
من-هر چی دلم بخواد میگم
کوهیار-پس منتظر باش منم هر کاری که دلم بخواد میکنم
من-ببینیم و تعریف کنیم
کوهیار ابروهاش رو انداخت بالا و به بدنم زل زد.داشتم زیر نگاه مسخرش ذوب میشدم.پشتم رو بهش کردم تا کمتر خجالتم رو ببینه.
کوهیار-چطوری اونا رو قایم کردی؟
من-لازم نمیبینم بهت توضیح بدم
کوهیار-برام مهم نیس
ای بابا اینم که همش ادم رو ضایع میکنه.جلوتر از کوهی رفتم و خودم رو به سر تمرین رسوندم.تو تمام طول تمرین کوهی همش پیش مربیمون محبی میرف و باهاش پچ پچ میکرد و بعدش نگاه عمیقی بهم مینداخت و میخندید.
میدونستم هیچ غلطی نمیکنه.چون به قیافش نامرد نمیخورد.بذار برام فیلم بازی کنه.منکه میدونم چیزی نمیگه.
بعد از تمرین اسپری زد عرق زدم .اینجوری بهتر بود.به نسیم و بهنوش هم خبر دادم که کوهی فهمیده.اونا هم خیلی ترسیدن.خاک بر سرا فقط گفتن مواظب باش.یه راه حل هم جلوم نذاشتن.اینم از دوستای من که از دوستام هم شانس نیوردم.
فکر کردم شاید کوهیار دیگه تمومش کرده اما کور خونده بودم.بعد از اینکه از سالن بدن سازی داشتیم میومدیم بیرون من داشتم با یکی از بچه ها که اسمش کیارش بود درباره ی معماری صحبت میکردم.اونم رشتش معماری بود.
کوهیار بد جنس هم اومد کنار کیارش شونه به شونه شد و همراهه ما به راه افتاد.یهو وسط حرفای من که داشتم درباره ی معماری خونه های قدیمی زر میزدم پرید و گفت:
شهاب تو چرا هیچوقت با ما حمام نمیای؟
کیارش هم حرفشو تائید کرد و با هم شروع کردن به اصرار کردن که با ما حموم بیا.به چشمای کوهی زل زدم و یه لحظه ایستادم و به معزم فشار اوردم.
صورتم رو با ناراحتی پایین انداختم و با یه لحن مسخره ی ناراحت که خیلی ضایع بود گفتم:بچه ها راستش روبخواین....من.....من یه سوختگی خیلی بزرگ رو کمرم دارم که اینقدر که زشته هر کی میبینش وحشت میکنه.برای همین هیچوقت جلوی هیچکس لخت نشدم.میدونم اگه شماها هم ببینیدش حالتون بد میشه.من ترجیح میدم تنهایی برم حموم.
کوهیار که متعجب شده بود گفت:خب لباستو بده بالا ببینیمش
با ناراحتی به کوهیار نگاه کردم و گفتم:بچه ها دوس ندارم دربارش صحبت کنم
کیارش دستشو گذاشت دور شونم و من یه قدم رفتم عقب و کیارش با تعجب بهم نگاه کرد.سریع گفتم:اوه...یعنی ااااااخ....دستتو گذاشتی رو سوختگیم
کیارش-وای متاسفم شهاب جان.کوهیار تو هم نمیخواد دیگه درباره ی این موضوع صحبت کنی
کوهیار بهم نگاه کرد و من دور از چشم کیارش زبون درازم رو براش در اوردم.
کیارش تو راهرو ازمون جدا شد و من موندم و کوهیار و چند تا از بچه هایی که بی توجه به ما به سمته اتاقاشون میرفتن
کوهیار-ایندفعه در رفتی...این تازه یکیش بود منتظر بعدیش باش
من-مطمئن باش از پس همشون بر میام....چون بالاخره من یه دخترم
کوهیار-یک هیچ اما همیشه اینجوری نمیمونه
ازش دور شدم و با دست بوس براش فرستادم و گفتم:من که چشم اب نمیخوره اق پسر
یه ساعت بعد از اینکه با اون نره غول،کسری رو میگم،تو اتاق درباره ی رشته های ورزشیمون حرفیدیم دیگه حوصلم سر رفت.چون حرف زدن با کسری اصلا حال نمیداد.یه جوری میحرفید که انگاری واسه مصاحبه اومده.منم که مثه همیشه شخله پخله حرف میزدم.
ار اتاق اومدم بیرون و رفتم تو محوطه.فردا باید به بچه ها زنگ میزدم که میومدن دنبالم و یه دوری میزدم.پوسیدم اینجا.شب شده بود دیگه.ساعت 8 بود.شام هم نمیخوردم چون اگه میخوردم شب خوابم نمیبورد.از این دخترای تیتیش نبودم که بگم سایز کمرم بهم مبخوره ها ...نه...فقط مشکل خواب پیدا میکردم.
رفتم پشت ساختمون خوابگاه.دوباره همون ارامش همیشگی.چه جای توپی پیدا کردم.خوش به حال خودم.با خودم فکر کردم باز باید برم تو اتاق و بخوابم و فردا برم سر تمرین.چقدر این چند روزم عین هم بودن.

.

صبح تو دسشویی بودم و داشتم صورتم رو میشستم که کوهی وارد دسشویی شد.از تو اینه بهش نگا کردم. کوهیار-سلام من-سلام به روی نشستت کوهیار-ماه ش رو نگفتی من-لازم نیس بگم....چرا باید اعتماد به نفس کاذب بهت بدم؟ کوهیار-با من در نیفت من-اگه در بیفتم چی میشه مثلا؟ کوهیار-اتفاق خاصی نمیوفته فقط از اینجا شوتت میکنن بیرون من-مطمئن باش همچین اتفاقی نمیوفته کوهیار-منکه شک دارم اومد نزدیکم و از پشت زل زد به اندامم چقدر عوضی و هیزه این بشر.با عصبانیت برگشتم طرفش و گفتم: هوی چیکار میکنی؟ کوهیار-اختیار چشمام دسته خودمه من-من بهت اجازه نمیدم کوهیار-همچین حرف میزنی انگاری چه تیکه ای هستی من-هرچی باشم از تویه گودزیلا که بهترم کوهیار-برو خونتون با عروسکات بازی کن من-چرا هروفت پسرا تا کم میارن بحث عروسک رو وسط میکشن؟ کوهیار-چون حقیقته داشت رو مخم راه میرفت.صبح به اون قشنگیم رو خراب کرد. به شلوار ورزشیش نگا کردم.سفید بود.وای جون میداد واسه این کار با ناز رومو برگردوندم و شیر اب رو باز کردم. من-کوهیار تو چرا اینقدر با من بد تا میکنی؟ کوهی که از کارای من سردرگم شده بود گفت:چون تو حق نداشتی خودتو پرت کنی وسط یه عده پسر.میدونی اگه مسابقمون رو خراب کنی چی میشه؟ من-کوهیار جوووونم با من اینطوری صحبت نکن من از پسش بر میام کوهیار خیلی تعجب کرده بود.همینو میخواستم یه قدم بهم نزدیک شد و دقیقا پشت سرم ایستاده بود.مشتم رو پر اب کردم و تویه حرکت سریع برگشتم و اب رو روی شلوارش ریختم. کوهیار با تعجب به من خیره شد و یه لحظه قرمز شد.شایدم ابی.نمیدونستم افتاب پرسته.یه قدم بزرگ برداشتم و داشتم از دستش در میرفتم که دستای قویش مچ دستم رو گرفت و منو سریع به طرف خودش کشید انقدر زور داشت که پرت شدم تو بغلش.اینقدر صورتم نزدیکش بود که وقتی به چشماش میخواستم نگاه کنم دوتا چشماش رو یه دونه میدیم!!صورتم رو ازش دور کردم اما اون بدنم رو بین بازوهاش قفل کرده بود.با عصبانیت بهم خیره شده بود. کوهی-یا یه دست بلیز و شلوار ورزشی بهم میدی یا اینکه استخونات رو خورد میکنم. جدنی دستام داشت درد میگرفت.اما بازم نمیخواستم تسلیم بشم من-مگه فقط همین یه دست لباس رو داری؟ کوهی-اینطور به نظر میرسه من-اخی طفلی پول نداری واسه خودت بخری؟؟تولدت کیه برات بخرم کوهی-همه ی این کارا رو کردی که سنم رو بپرسی من-مگه خودت حرف رو تو دهنم بندازی کوهیار هر لحظه حلقه ی دستاش رو تنگ تر میکرد.و من هر لحظه به مرز خفگی نزدیک تر میشدم من-احمق دیوونه ولم کن کوهی-چیزی که عوض داره گله نداره دستام دیگه خیلی درد گرفته بودن برای همین تسلیم شدم من-باشه بهت میدم کوهیار دستاش رو از هم باز کرد و من از مرگ 100% نجات پیدا کردم.چون میدونست جنس من خرابه دستم رو تو دستاش گرفت و منو به سمت اتاقم برد.یه دست دیگه لباس داشتم برای همین بهش دادم. کوهی-خانم خانما1-1 مساوی من-منتظر تلافی باش....من ولت نمیکنم.تقاص درد دستام رو باید پس بدی

.
 

 


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





نوشته شده توسط :مهتاب | لينک ثابت |یک شنبه 13 اسفند 1391برچسب:,|



موضوعات
رمان ها رمان دختر فوتبالیست

لینک دوستان

گالری عکس رویایی
ردیاب جی پی اس ماشین
ارم زوتی z300
جلو پنجره زوتی

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان RaNgArAnG♥♥ و آدرس مهتاب15.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





فال حافظ

جوک و اس ام اس

قالب های نازترین

زیباترین سایت ایرانی

جدید ترین سایت عکس

نازترین عکسهای ایرانی


آرشیو دفتر

اسفند 1391


نویسنده وبلاگ :

مهتاب

آمار سایت
كاربران آنلاين: نفر
تعداد بازديدها:
RSS

کد های جاوا

ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 5
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 5
بازدید ماه : 15
بازدید کل : 2736
تعداد مطالب : 10
تعداد نظرات : 1
تعداد آنلاین : 1

دریافت همین آهنگ


Copyright by © www.LoxBlog.Com & Sharghi.net & NazTarin.Com