سر زمین که رسیدم به اطرافم نگاه کردم.یه زمین فوتبال بزرگ.ورزشگاه مجهزی بود.مربیمون رو از روی کارتش تشخیص دادم.قد متوسط.با یه دماغ کوفته.و چشمای مشکی.کلش کم مو بود.درسته قیافش معمولی بود اما از این مردایی بود که دوس داری بغلش کنی.چون خیلی خوش خنده بود و چهره ی مهربونی هم داشت.اما از روی صحبتایی که بچه ها دربارش میکردن فههمیدم چون سر تمرین خیلی جدی میشه هیچکی ازش خوشش نمیاد.مرد به این ماهی.
همه ی بچه ها اومده بودن.یه دایره شدیم و مربی وسطمون.
مربی-همتون میدونین محبی هستم.تمرینا مثه هر ساله اما سخت تر.به دو تیم تقسیم میشین و با هم رقابت میکنین.7 تا 8 هر روز تمرین دارین.یه ساعت استراحت بعدش یه مسابقه دو تیم با هم میدن.ساعت 6 هر روز هم تو باشگاه بدنسازی منتظرتونم.این مسابقه ایی که پیش رو داریم خیلی برام مهمه.همه باید سخت کار کنن.کاپیتانتون هم که کوهیاره.
توضیحاش که تموم شد حضور و غیاب کرد و نوبت به من که رسید اومد نزدیکم و زوم شد روم.ووووی خداجون چرا اینطوری نگام میکنه.
محبی-بعد از تمرین بیا دفترم کارت دارم
من-حتما
رفتیم سر تمرین.یه ربع اول که گذشت عرقی بود که از سر و روم میبارید.اما بقیه خیلی طبیعی بودن.متتوجه نگاه های تمسخر بار کوهیار میشدم.کاپیتانه.خاک تو سرش با این تیپش.حالا خوبه موهاش رو رنگ نکرده!!!
یه ساعت که تموم شد تن خیس عرقم رو کشوندم تا دفتر محبی.
من-کاری باهام داشتید؟
محبی-مگه پات نشکسته بود؟
یا ابولفضل این از کجا میدونه؟حالا چی بهش بگم.مغز آکبندتو رو به کار بنداز شیرین
من-من؟نه به جونه شما
محبی-خودت زنگ زدی
حالا این شهاب خود شیرین رو نگا.حتما مثه این خاله زنکا زنگ زده گفته محبی جون فلج شدم.اه اه اه
من-منکه چیزی یادم نمیاد....شاید کاره اون خواهر سرتقم بوده
محبی-مگه خواهرت چند سالشه
من-16
محبی-واقعا باید رو تربیت این بچه بیشتر وقت بذارین.برو شهاب جان یه دوش بگیر.برو که حسابی خسته شدی
من-باشه...با اجازتون
تمام اتاق رو بوی عرق من برداشته بود.طفلی حتما الان از اتاق فار میکنه.تو رو خدا نگا خودم به خودم فوحش میدم.فکر کن!!!
رفتم تو اتاقم.کسری داشت به لپ تاپش ور میرفت.
من-سلام
کسری-سلام
رفتم رو تختم نشستم و با گوشیم بازی کردم.بعد از 5 دقیقه کسری شروع کرد به فین فین کردن.بعدش اروم گفت:شهاب بعد از تمرینت حمام نرفتی؟
حتی روم نمیشد سرم رو بیارم بالا.اب شدم رفتم تو مرکز زمین.خاک تو سره بو گندوم کنن که اتاق رو به گند کشیدم.
من-وای دیدی یادم رفت.من برم یه دوش بگیرم.
از اتاق اومدم بیرون و رفتم تو محوطه.میخواستم از همه جاش سر دربیارم.رفتم پشت ساختمون خوابگاه.وای چه ناز بود.پر بود از گل های شقایق.به جای دیوار نرده بود.و پشت نرده ها یه دشت سبز بود.یعنی خارج از تهران این جور جاها هم پیدا میشده و من نمیدونستم؟به اسمون ابی نگاه کردم و دستامو از هم باز کردم و چشمام رو بستم و یه نفس عمیق کشیدم.چه سکوت خفنی بود.شاید روحیم یکم پسرانه بود اما بازم دختر بودم و احساساتم لطیف بود.اینم یه چشمش!!
دستی محکم خورد رو شکمم.چشمام رو باز کردم و به رضا مه با یه لبخند مسخره جلوم واستاده بود با حرص نگاش کردم.چقدر این لج دراور بود.
من-رضا تو اینجا چیکار میکنی؟
رضا-داشتم دنبالت میومدم
من-مگه بیکاری؟
رضا-اره خب....تو دوش نگرفتی؟
من-رضا میشه بری تو اتاقت؟
رضا-اره چرا که نه
در حالی که داشت میرفت برگشت و گفت:حتما یه دوش بگیر...یه ساعت رو همونجا دراز کشیدم.بعدش رفتم سر زمین و دیدم همه جمع شدن.خودم رو بین بچه ها جا کردم.مربی داشت گروه ها رو تقسیم میکرد.من تو گروه رضا نبودم.مرسی خدا جون.چه لطف بزرگی کردی.اما کوهیار هم تو گروه من نبود.دوست داشتم هم گروهیش میبودم.سر بازی گند زدم.چون اونا خیلی از ما قوی تر بودن.در ضمن منم نخودی حساب میشدم.چون دو بار که توپ دست من افتاد گل خوردیم.به قول شهاب دختر رو چه به فوتبال.غلت کرد شهاب.همچین خودمو نشون میدم که اون سرش ناپیدا.مگه دخترا چی از پسرا کم دارن؟؟
بازی 3-1 به نفع اونا تموم شد.ساعت 6 هم رفتیم سالن بدنسازی.اونجا زیاد ضایع بازی در نمیوردم چون بالاخره یه عمر خودم این کاره بود.
****
ساعت 12 بود و من از خودم حالم داشت بهم میخورد.کسری خوابیده بودو من تو اون لحظه واقعا به یه حموم نیاز داشتم.گوشیم رو برداشتم و اروم اروم رفتم تو محوطه و زنگ زدم به نسیم.
نسیم-کیه؟
من-سلام خانوم جان بیا همین ماهیانه ی ما رو بده
نسیم-شیرین بی شرف تویی؟
من-په نه په فکر کردی واقعا رفتگر محلتونه
نسیم-به جونه تو خواب بودم....جات خالی چنتا فحش ابدار هم نوشه جان کردی
من-نسیم الان حسش نیس بشورمت بذارمت کنار
نسیم-اااا بهنوش دهنت بو میده کلت رو بکش کنار....مگه چی شده؟
من-میخوام برم حموم
نسیم-خب برو
من-میترسم اگه کسی ببینتم چی؟
نسیم-ایم موقع شب کسی نمیاد تو حموم رو نگا کنه...فکر کردی همه مثه خودت مغزشون پارسنگ بر میداره؟
من-اخه...
نسیم-برو دیگه....راستی چه خبر؟
من-فعلا که کسی شک نکرده...تا بقیش ببینم چی میشه
نسیم-باشه....حمومت رو با خیال راحت برو و نگران هیچی نباش
من-ok....کاری باری؟؟؟؟به اون بی عقل هم سلوووم برسون
نسیم-باشه..............مواظبه خودت باش کله خراب دوس داشتنی
من-نگران نباش.خدافظ
گوشی رو قطع کردم و رفتم تو اتاقم.اروم یه تی شرت و شلوار لی مو با لباس زیرام رو برداشتم و رفتم به سمته حمام.هیچکس تو راهرو نبود.رفتم ته سالن.دوش ها تو یه سالن دیگه بود که از دری که روبروی دسشویی ها بود واردش میشدی.در رو باز کردم.هیچکس نبود.چراغ ها رو روشن نکردم.یه بار دیگه سالن رو چک کردم.
لباسام رو در اوردم و گداشتم رویه سکو.اون نوارهای احمقانه رو هم از دور سینه هام باز کردم.انگار که دنیا رو بهم داده باشن.وای گقدر راحت شدم.دوش رو باز کردم و بی حرکت زیرش ایستادم.
احساس کردم صدای افتادن چیزی رو شنیدم.اما بعدش که یکم دقت کردم دیدم صدایی نمیاد.شروع کردم به شستن خودم.زیر لب با خودم میخوندم:
ملود یـــــی...بگو عشق من بگو عشق من اره
ملودیـــــــی...بگو عشق من دنیا تو رو کم داره
هنوز به وسط اهنگم هم نرسیده بودم که چزاغا روشن شد....یهو چراغ ها روشن شد ومن کپ کردم.به معنای واقعی کلمه مغزم هنگ کرد.
سرم رو اوردم بالا و چشمام تو نگاه متعجب کوهیار قفل شد.فقط به هم نگاه میردیم و من اینقدر که هول کرده بودم هیچ عکس العملی نشون نمیدادم
یهو به خودم اومدم.من لخت لخت جلوش ایستاده بودم.دستم رو گرفتم رو بالا تنم و سریع نشستم رو زمین.کوهیار تازه از شوک در اومده بود
نگاهش از روی بدنم شروع به لغزیدن کرد.داشتم اب میشدم.حتی مامانمم هم تا حالا منو لخت ندیده بود.چه برسه به یه پسر...اونم غریبه
کوهیار با دهن باز چند قدم اومد جلوتر و بالای سرم ایستاد...فکش اروم شروع به حرکت کرد
کوهیار-تو دختری؟
من-فعلا که اینجور به نظر میرسه
کوهیار-تو چجوری اومدی اینجا؟
من-به کسی ربطی نداره.در ضمن تو با اجازه ی کی اومدی اینجا و به یه دختر لخت زل زدی؟
کوهیار-من هر جا که دلم بخواد میرم و در مورد زل زدن هم اختیارم دست خودمه
من-برو گمشو بیرون پسره ی هیز
کوهیار-پس اسمت شهابه؟؟نمیدونم اگه محبی بفهمه که شهاب یه دختره چه عکس العملی نشون میده؟
من-اون نمیفهمه
کوهیار-شاید فردا صبح بفهمه
من-چطور دلت میاد بگی؟
کوهیار-خیلی ساده
من-تو غلت میکنی
کوهیار- ای ای ای....عفت کلام داشته باش چون کارت پیشه من گیره ها.اگه میخوای نفهمه یه شرط داره
من-چی؟
کوهیار-خواهش کن
من-بخشکی شانس.عمرا
کوهیار به سمته لباسام رفت و حولم رو برداشت و به دستم داد و پوزخندی زد
کوهیار-خب خواهشت چی شد؟
من-تو کفش بمون
کوهیار شونه ای بالا انداخت و به سمته در رفت و گفت:خود دانی
دو دل شده بودم.یعنی باید خواهش میکردم؟اونم از یه پسر
نه پس غروره دخترانم کجا رفته؟اه چاره یه دیگه ای ندارم
من-هی چلغوز
کوهیار وایستاد و گفت:شد یه عذر خواهی و یه خواهش...زود باش من منتظرم
من-.......ببخش......خواهش میکنم
کوهیار-خب از کی خواهش میکنی؟جملت رو کامل بگو
با عصبانیت به چشمای قهوه ای شیطونش چشم دوختم وگفتم:کوهی ازت خواهش میکنم....ببخشید
کوهیار خندید و پیروزمندانه بهم نگاه کرد و گفت:درسته اسمم رو کامل نگفتی و افا رو هم به اخرش نچسبوندی اما خب اشکال نداره نمیخوام بیشتر از این بهت فشار بیارم
من-دیگه چیزی نمیگی؟
کوهی-تا صبح فکرام رو میکنم و خبرش رو بهت میدم.به سمتش دویدم و گلوش رو با دو تا دستم گرفتم.حولم از دورم باز شد و افتاد زمین.کوهیار میخواست به بدنم نگاه کنه اما دستم رو گذاشتم رو چشماش.
من-به خدا اگه نگات جاهایه بی جا بره مادرت رو عزا دار میکنم
کوهی-باشه بابا اروم باش
حوله رو دورم گرفتم و یه قدم از کوهی دور شدم.کوهیار دستش رو اورد جلو و گفت:
چون غرورت رو شکستم حاضرم قبول کنم که چیزی نگم
دستم رو اروم بردم جلو و گفتم:فکر نکن قسر در میری.بلایی به سرت میارم که از کارت پشیمون میشی
کوهی-بذار خرت از پل بگذره بعدش تهدید کن
دستم رو تو دستای گرمش گذاشتم و با تمام قدرت به دستش فشار وارد کردم و پیچوندمش و دستش رو بردم پشتش و دهنم رو بردم نزدیکه گوشش.اینقدر سریع این کار رو انجام دادم وقت دفاع از خودش رو پیدا نکرد.در حای که از نالش لذت میبردم گفتم:
این تازه یه چشمشه.جرات داری فردا حرفه اضافی بزن.
دستش رو ازاد کردم و جلوش ایستادم و گفتم:خب بازم میخوای چیزی بهشون بگی
با چشمای به خون نشستش بهم نگاه کرد و گفت:گفتم که فکرام رو بکنم
با عصبانیت پام رو اوردم بالا و با زانوم به پاهاش یه ضربه ی جانانه زدم و گفتم:مثل اینکه ادم نمیشی
از درد به خودش پیچید و با ناله گفت:پدر سگ تلافی میکنم.برو گمشو چیزی نمیگم
خوشحال لباسام رو برداشتم و به سمته اتاقم به راه افتادم.خب اینم از این پسره.