♥♥♥رمان کده عشق♥♥♥ ♥♥♥رمان کده عشق♥♥♥
درباره ما


به وبلاگ من خوش آمدید من مهتاب هستم اینجا همه رمان ها هست امید وارم از وبلاگم خوشتون بیاد منبع بیشتر رمان ها: دخی رمان

پیوند روزانه

بارس کلوب
حواله یوان به چین
خرید از علی اکسپرس
دزدگیر دوچرخه
الوقلیون

جستجو

"لطفا از کلمات کلیدی برای جستجو استفاده کنید !!!



طراح قالب


Www.LoxBlog.Com

Main

My profile

Log out


♥♥♥رمان کده عشق♥♥♥

roman kade ♥♥♥
قسمات3
موضوع: <-PostCategory->

 

بعد از سلام و احوال پرسی دعوتمون کرد تو خونش.وارد خونش شدیم.چه خونه ی لوکسی داشت.اصلا بهش نمیخورد ماله یه پسر مجرد باشه.سه تایی رو مبل نشستیم. من-نسیم خاک بر سر بی عرضت کنن.من دارم میترشم اونوقت تو این پسرخالت رو تو فریزر نگه داشتی خراب نشه؟؟ نسیم-لیاقتت همینقدره دیگه.پسره هفته ای 6 تا دختر میاره خونش من-خب بیاره.مهم بعد از ازدواجه نسیم-اگه تو عقل داشتی الان ما اینجا نشسته بودیم پسر خالش با یه سینی شربت اومد تو سالن و رو میز گذاشت.مبل روبروی من نشس و به من خیری شد و گفت: میخوای بری باشگاه پسرا؟

من-درسته اون-نسیم پیامکی بهم گفت من-میخوام یه شکلی بشم که هیچکس نفهمه دخترم از جاش بلند شد و ازمون خواست بریم اتاق کارش.اتاق کارش دقیقا مثه یه ارایشگاه کاملا مجهز بود.ازم خواست بشینم و بچه ها هم بالای سرم ایستادن و از تو اینه خیره شدن به من. پسرخالش اومد روبروم ایستاد و به تک تک اجزای صورتم نگاهی انداخت. اون-موهات رو پسرانه میزنم.یه ریش مصنوعی هم لازم داری....و....لبات خیلی ضایس....با رژ حل میشه. من-کی بیام؟ اون-یه روز قبل از اینکه میخوای بری بیا تا امادت کنم با بچه ها رفتیم لباس فروشی و دنبال لباس هایی میگشتیم که برجستگی هام تو چشم نباشه. چشمم افتاد به لباس صورمه ای که روش نوشته های انگلیسی سفید داشت.واقعا مناسب بود.به غیر از اون چند دست لباس دیگه هم خریدیم که خیلی ضایع نباشه.با 3 تا کفش فوتبالی.ساعت 1 شده بود واسه همین رفتیم یه پیتزا فروشی. من-منکه حساب نمیکنم.همین الان 200 هزار تومن سرفیدم بهنوش-باشه من حساب میکن نسیم-اگه حتی اون لباس ها رو هم بپوشی اون بالاتنه ی گنده ی تو بازم میزنه بیرون من-خب چیکار کنم نسیم-زن داییم همیشه یه نوار هایی دور باسنش میپیچه که کوچیک به نظر برسه.باید از همونا هم برای تو بخریم بعد از خوردن پیتزا به هر بدبختی که بود اون نوار هایی رو که نسیم میگفت پیدا کردیم.وسایل رو بهنوش برد خونشون و قرار شد 3 روز دیگه هم ارایشگاه بریم و هم من تیپم رو عوض کنم....

تو این سه روزیی که خونه بودم شهاب خیلی افسرده و ناراحت بود.حقم داشت.تمرینای این فصل خیلی براش مهم بود.به بابا و شهاب گفتم که میخوام تا اخرای تابستون برم خونه ی مامان بزرگم که تو تهران زندگی میکنه.
مامانه مامانمه که مریضه و هر تابستون یکی خونش میمونه.من هیچوقت نرفتم برای همین بابام مخالفتی نکرد.مامانمم هم همش داش بهم سفارش میکرد که چیکار کنم.
یه روز مونده به رفتنم ماشین شهاب رو برداشتم و رفتم دنبال بچه ها.با هم رفتیم ارایشگاه.پسر خالش در رو با خوش رویی وا کرد و ما رو برد به سمته اتاقه کارش.
پسرخالش-اول از موهات شروع میکنم
من-پس مثه داداشم بزن که با هم فرقی نداشته باشیم
عکس شهاب رو ازم گرفت و یه ساعت افتاد به جونه موهام.برام مهم نبود که موهام کوتاه میشه.مهم فوتبال بود.
بعدش ابروهام رو مداد کشید و یه ته ریش چسبوند به روی چونم.
من-وای نه ترو خدا خیلی بی ریخ شدم.
نسیم-دیوونه دختر کش شدی
من-جدی؟پس بذار باشه
موقعی که داش رو لبام کار میکرد یه جوری بهشون خیره شده بود که انگاری بعد از کارش قراره بخورشون.وقتی کارش تموم شد تو اینه خودم رو نگاه کردم.وای خدای من شدم کپی شهاب.لبام دقیقا همون لبا بود.با اون ته ریش ینقدر صورتم جذاب شده بود که دوس داشتم واقعا پسر میبودم.
من-مرسی.واقعا کارت عالیه
پسرخالش-خواهش میکنم.کاری نکردم
بعد از کلی تشکر از خونه ی اون اومدیم بیرون و رفتیم خونه ی بهنوش.هیچکی خونشون نبود.رفتم جلوی اینه و به خودم خیره شدم.موهام رو مدل شلوغ درس کرده بود.وووی که چقدر ناز شده بودم.
نسیم-لخت کن ببینم
من-چی؟نکنه راستی راستی فکر کردی من پسرم و حالا میخوای بهم تجاوز کنی؟
نسیم-تو که از خداته شب رو با من بگذرونی
من-خدا به دور.خدا جون امروز رو با دوتا دختر دست نخورده به خیر بگذرون
بچه ها اون نوار هایی رو که اسمشو رو هم نمیدونم اوردن و پیچیدن دور بالا تنه ی من.داشتم خفه میشدم.اصن نمیشد نفس بکشی.لباس صورمه ای رو تنم کردم.با یه شلوار جین مشکی.تو اینه خودم رو نگاه کردم و سوتی کشیدم
من-از اولشم دافی بودم واسه خودم
نسیم-نخیرم.تو الان شکل شهاب شدی واسه همینم اینقدر جذاب شدی
من-شهاب شکل منه
رفتیم تو حیاط بهنوششون و سه تایی داشتیم تمرین میکردیم که چجوری تف کنیم!!چه کار سختیه.بعدشم راه رفتنم رو درس کردن.وصدام رو هم تنظیم کردم.
شب رفتم خونه و یراس رفتم تو اتاقم.هیچکی منو ندید.چون بابام کتابخونه بود و مامانمم هم سرگرم اشپزی.یه دوش گرفتم تا موهام به حالته طبیعیش برگرده.بعدش به همه سلام کردم و در مقابل چشمای متعجبه همه گفتم موهام رو کوتاه کردم.تمام شب رو پیش شهاب بودم.و اروم اروم داشتم تکنیکای فوتبال رو از زیر زبونش میکشیدم بیرون.شب ساعت 10 خوابیدم تا صبح سرحال باشم.خوابم نمیبرد.خیلی استرس داشتم.یعنی فردا چه اتفاقی واسم میوفتاد؟؟
صبح مامانم صدام کرد و کمکم کرد چمدونم رو ببندم.با کلی گریه و زاری از مامان خدافظی کردم.بابا هم یه عابر بانک پر از پول بهم داد.شهاب هم بوسم کرد.چقدر امروز ناراحت بود.
سوار ماشین نسیم شدم و جیغ بلندی کشیدم و گفتم:
بریـــــــم
نسیم-هی اینجا مثه اتاقت تویله نیس ها
من-شعبه دوش که هس
نسیم-چرا تو هروقت استرس میگیری زبونت وا میشه؟
تا تهران کلی فک زدم واسشون.وقتی رسیدیم تهران رفتیم خونه ی مامان بزرگم و بچه ها رو بهش معرفی کردم و گفتم تابستون اینا پیشتن.اونم قبول کرد.از اون ور رفتیم خونه ی دانشجویی خودمون و من اماده شدم.ساعت 4 بود.چون ورزشگاهش خارج از تهران بود باید راه میوفتادیم..سوار ماشین شدم و کل راه رو صلوات فرستادم.خدا جون خودت کمکم کن.یعنی چه اتفاقی برام میوفته...وقتی رسیدیم جلوی باشگاه قلبم گروم گروم میکرد.کف دستام عرق کرده بود.بچه ها هم حالشون از من بهتر نبود.پیاده شدیم و با هم به عظمت باشگاه خیره شدیم.ووووی خدا جونم چقدر گنده یه.هیچکی قدم از قدم برنمیداشت.پسرا را رو میدیدم که ساک به دست وارد ورزشگاه میشدن.اما من حتی جرات نزدیک شدن هم نداشتم.نسیم کولم رو برداشت و داد به دستم.ودوباره به ورزشگاه خیره شد.بهنوش هم هیچی نمیگفت.
فکر نمیکردم اینقدر سخت باشه.داشتم به سمت در ماشین میرفتم که دستای بهنوش و نسیم جلوم رو گرفتن.برگشتم.از بچه ها خدافظی کردم و با قدمای لرزون به سمت ورزشگاه رفتم.یهو دویدم تا پشیمون نشم و برگردم.جلوی نگهبانی کارتم رو نشونش دادم و وارد شدم.
یا حضرت فیل چه گندس اسنجا.چه ورزشگاه ولنگ و بازیه.
به پسرا نگا کردم.همه خوشتیپ و خوش هیکل.به سمته اب سرد کن رفتم و اب سرد خوردم و دوباره به همه جا نگا کردم.خدا جووون غلت کرد.گه خوردم.من میخوام برگردم.داشتم به سمته در خروجی میرفتم که یه نفر صدام کرد.
شهاب
در جا واستادم و عین جن زده ها برگشتم ببینم کیه.
من-سلام
اون-وای پسر چقدر تغییر کردی.
و اومد نزدیک و بغلم کرد.وقتی از بغلم اومد بیرون به سینه هام زل زد.خاک عالم تو گورم الان میفهمه.
اون-اینجا خیلی گرنه بیا بریم تو خوابگاه
من-باشه بریم
اون-راستی شهاب میدونی شماره ی خوابگاهت چنده
من-اتاقه 156
اون-پس با هم نیستیم
یکی از پسرا به سمتون اومد و رو به پسره ی کناریم گفت:
رضا اقای کریمی صدات میکنه
رضا-شهاب تو برو اتاقت رو پیدا کن منم میام پیشت
من-باشه برو
وارد یه سالنی شدم که بزرگ روش نوشته بود:خوابگاه....رفتم طبقه بالا.خیلی بزرگ بووووود.اتاقه 156 رو پیدا کردم.یه تقه به در زدم و وارد شدم....در رو اروم باز کردم و مثه احمقا کلم رو کردم تو....
من-همسایه
جوابی نشنیدم واسه همین خودمو پرت کردم تو اتاق.یه تخت کنار پنجره و بود ویکی هم کنار دیوار.یه کیسه بوکس گوشه ی اتاق و یه میز تحریر هم روبرو ی تختا.هیچکس تو اتاق نبود.
خودمو پرت کردم رو تخت کنار پنجره.چاکرتم اوس کریم که اتاقم ماله خودمه فقط.پنجره رو باز کرد و به پایین نگاه کردم.ووووی چه همه پسر...این همه پسر اینجا ریخته اونوقت من دارم میترشم.داشتم سینه های پسری رو که لباسش رو در اورده بود دید میزدم.خاک تو گورت شیرین اینجا هم ول نمیکنی.همه جا من چشم چرونم.
صدای بسته شدن در رو که شنیدم قلبم افتاد تو جورابم.گلوم خشک شد.یعنی کیه؟نکنه من هم اتاقی دارم.وای خدا بدتر از اینم میشه؟؟اره مطمئنن میشه.
اون-سلام
برگشتم به سمتش و بهش خیره شدم.کلش تاس بود و صورتش 10-20 تیغه ای بود.دماغش تو افسایت بود.لباش باریک بود چشماش سبز بود.اینقدر چهرش معمولی بود که سبزی چشماش به چشم نمیومد.یه گرمکن ورزشی تنش بود که خیلی بهش میومد.(اخه گرمکن ورزشی اومدن داره؟؟)
من-سلام
اون-من کسری هستم
من-منم شیــ.....شهابم
کسری0خوشوقتم
من-همچنین
کسری-تا اخر تابستون منو وتو با همیم
من-درسته
گرمکنش رو در اورد و من مثه ندید پدیدا زل زدم به بازوهاش....اووووف چه بدنی داره لامصب
تا شب تو اون اتاق با این برج زهرمار پوسیدم.این پسرا چجوری همو تحمل میکنن.نه حرفی نه چیزی....شاید این زیادی کم حرفه
اگه الان با بچه ها بودم مطمئنن کله ی هم رو خورده بودیم.یا داشتیم درباره ی درس میحرفیدیم یا درباره ی بهروز و فرهاد یا هم دسته جمعی فکری به حال ترشیدگی من میکردیم....
به کسری نگاه کردم.داشت کتاب میخوند.خاک بر سر انگار نه انگار من تو اتاقم.ساعت 11 بود.داشتم از دسشویی میترکیدم
از اتاق رفتم بیرون و به سمته دسشویی که اخر سالن بود براه افتادم.صدای پای یه نفر رو پشت سرم شنیدم.برگشتم دیدم یه بچه سوسوله.اما عجیب ناز بود.فقط یکم تیپش ضایع بود.
شکل این دختر بازا.رومو برگردوندم و به راهم ادامه دادم.رفتم تو دسشویی.کارم که تموم شد یرم رو انداختم پایین و از دسشویی اومدم بیرون.اما با یه چیزه گنده برحورد کردم.تا سرم رو بردم بالا لبام به لبای یه نفری خورد.با اینکه قد من بلند بود اما اون بازم از من بلند تر بود.به چشماش خیره شده.قهوه ای روشن بود.چه چشمای شیطونی داشت.اونم به من خیره شده بود.یه قدم اومدم عقب و گفتم عذر میخوام حواسم نبود
اون-نه بابا اشکال نداره پیش میاد
دلم نمیخاس از پیشش برم واسه همین گفتم:من شهابم
اون-منم کوهیارم
دستش رو اورد جلو تا بهم دست بده.دستای سردم رو گذاشتم تو دستاش و اونم فشار خفیفی به دستم داد.
کوهیار-چه دستای ظریفی داری
من-اره...چون...به خانواده ی مامانم رفتم.
کوهیار-چه جالب
من-اینجا چه ورزشی کار میکنی؟
کوهیار-فوتبال
میخواستم بگم ووووی عسیسم منم فوتبالیم اما دیدم موقعیت پسرانس
من-او چه جالب منم فوتبال کار میکنم
کوهیار-پس فردا همدیگه رو میبینیم
من-درسته
کوهیار-شماره اتاقت چنده؟
من-156
کوهیار-منم 157م....روبروی اتاقه تو
من-وای چه خوب...پس نزدیکه همیم
کوهیار-همینطوره...ببین شهاب من دارم منفجر میشم
من-اوه ببخشید....از ریدنت خوشحالم
کوهیار با تعجب بهم نگاه کرد.دستم رو گذاشتم رو دهنم.وای خدای من این چی بود که من گفتم!!!
من-وای ببخشید.از دیدنت خوشحالم
کوهیار لبخند مامانی زد و گفت همچنین.با قدمای بلند رفتم تو اتاقم.کسری خوابیده بود.پنجره رو باز کردم و سرم رو بردم بیرون.باد خنکی به صورتم زد.خاک تو سرت شیرین که اینقدر جلوش سوتی دادی.اخ جون فردا هم میبینمش.وای شیرین از دست رفتی.مگه دیدن اون گودزیلا با اون کتونی های زردش خوشحالی داره؟؟
یکی زدم تو گوشه خودم که حال و هواش از سرم بپره.وچه جالب که پرید.پنجره رو بستم و رفتم تو تختم.فردا....قرار با چندتا پسر تمرین فوتبال کنم.سه سال تمام منتظر همین لحظه بودم....خدایا شکرت که اون لحظه رسید.....

 


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





نوشته شده توسط :مهتاب | لينک ثابت |یک شنبه 13 اسفند 1391برچسب:,|



موضوعات
رمان ها رمان دختر فوتبالیست

لینک دوستان

گالری عکس رویایی
ردیاب جی پی اس ماشین
ارم زوتی z300
جلو پنجره زوتی

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان RaNgArAnG♥♥ و آدرس مهتاب15.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





فال حافظ

جوک و اس ام اس

قالب های نازترین

زیباترین سایت ایرانی

جدید ترین سایت عکس

نازترین عکسهای ایرانی


آرشیو دفتر

اسفند 1391


نویسنده وبلاگ :

مهتاب

آمار سایت
كاربران آنلاين: نفر
تعداد بازديدها:
RSS

کد های جاوا

ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 1
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 1
بازدید ماه : 11
بازدید کل : 2732
تعداد مطالب : 10
تعداد نظرات : 1
تعداد آنلاین : 1

دریافت همین آهنگ


Copyright by © www.LoxBlog.Com & Sharghi.net & NazTarin.Com