♥♥♥رمان کده عشق♥♥♥ ♥♥♥رمان کده عشق♥♥♥
درباره ما


به وبلاگ من خوش آمدید من مهتاب هستم اینجا همه رمان ها هست امید وارم از وبلاگم خوشتون بیاد منبع بیشتر رمان ها: دخی رمان

پیوند روزانه

بارس کلوب
حواله یوان به چین
خرید از علی اکسپرس
دزدگیر دوچرخه
الوقلیون

جستجو

"لطفا از کلمات کلیدی برای جستجو استفاده کنید !!!



طراح قالب


Www.LoxBlog.Com

Main

My profile

Log out


♥♥♥رمان کده عشق♥♥♥

roman kade ♥♥♥
قسمت2
موضوع: <-PostCategory->

 

20 روز مثه برق و باد گذشت و من امتحانام رو تند تند گند میزدم
بچه ها میگفتن با این روش این ترم افتادنم 100 درصده.من میمیرم واسه این روحیه دادناشون.هر روز که میگذشت قلبه منم ضعیف تر میشد.فقط 5 روز دیگه مونده بود.
رو کاناپه نشسته بودم داشتم خیار واسه خودم پوست میکندم.نسیم از اتاق اومد بیرون و رفت تو اشپزخونه و و تو کابینتا دنبال یه چیزی گشت و دورباره رفت تو اتاق.بعد از 5 دقیقه بهنوش هم از اتاق اومد بیرون و یه لبخند پخش و پلا بهم زد و رفت تو کابینتا یه چیزی برداشت و رفت تو اتاق.5 دقیقه ی بعد دوباره نسیم اومد.بعدش باز بهنوش اومد.کلا امروز خیلی بیرون میرفتن و با هم پچ پچ میکردن.
از کارای مشکوکشون عصبی شدم و رفتم تو اتاق که ببینم چه خبره........گوشم رو گذاشتم رو در که ببینم چه خبره اما صدایی نمیومد.دستم رو گذاشتم رو دستگیره و به سمت پایین کشیدمش.ولی هر کار کردم باز نشد
من-شما دو تا اونجا دارین چه غلطی میکنین؟
نسیم-زیاد مهم نیست تو برو تام و جریتو نگاه کن
من-باز کنین این در وامونده رو
بهنوش-الان ساعت چنده؟؟......اها 6.....ما 7 میایم بیرون
من-اگه 7 این در باز بود که هیچی اگه نبود در رو خورد میکنم
نسیم-باز که گاز گرفتی.باشه بابا 7 بیا باز میکنیم
یه ساعت تو یک وجب جا دور خودم دور زدم تا اینکه ساعت 7 شد.رفتم پشت در و در رو ناگهان باز کردم که در باز شد و منم پرت شدم تو اتاق.
از صحنه ای که میدیدم تعجب کرده بود.تمام گوشه و کنار اتاق پر بود از بادکنک های رنگی و شر شره.
من-اینجا چه خبره؟
وبه چهره ی شنگوله بچه ها نگاه کردم.دو تاشون در حال ذوق مرگ شدن بودن.دلم واسه شوهراشون میسوخت.طفلیا این رویه این دو تا رو ندیده بودن.دو تاشون یهو به سمتم اومدن و با هم گفتن:تولدت مبارک
و شیپور رو تو صورتم به صدا در اوردن.وووی چه ناز.خدای من
من-مگه امروز تولدمه؟
بهنوش-په نه په یه ماهه دیگس ما گفتیم بریم پیشواز تا تو امادگیشو کسب کنی
و منو به سمت کیک رو میز بردن و اهنگ گذاشتن.کیک نقلی و خوشملی بود.تمام کاکائو که روش با سفید نوشته بود:"تقدیم به بزغاله ی خودمون" اه اه اه سلیقشون همنقدره دیگه منو به بزغاله تشبیه کردن.
من-بزغاله؟؟؟؟
نسیم-گفتیم یه چیزی بنویسه که در شرح کامل تو باشه
من-بهتر از این بلد نیستین ابراز احساسات کنین؟
بهنوش-اونا رو نگه داشتیم واسه اقاهامون
بعد از کلی رقصیدن و شوخی و خنده دور کیک نشستیم و من بعد از اینکه ارزویه چندین سالم رو کردم شمع ها رو فوت کردم.
نسیم به عنوان کادو یه گرمکن ورزشی خردیده بود و بهنوش خل و چل هم یه گاو پشمالویه گنده.نمیدونم اینو کجا گذاشته بود که من تا حالا ندیده بودمش.
اون شب خیلی بهم خوش گذشت.چون بهم ثابت شد واقعا نسیم و بهنوش دو تا از بهترین دوستای تموم عمرمن.
امتحانا رو با هزار و یک بدبختی تموم کردم.قرار شد یه روز بیشتر تو تهران بمونیم تا با بچه ها یه ولگردی بکنیم بدش برگردیم.
از ساعت 6 بعد از ظهر تا 2 شب با بچه ها بیرون بودیم و خوش میگذروندیم.چقدر لذت بردن از لحظه ها کیف میده.
شهاب بهم زنگ زد و گفت رسیده کرج.منم بهش گفتم که فردا ظهر راه میفتیم.شب با بچه ها تو سالن و رو زمین خوابیدیم.اینقدر جا تنگ بود که صبح که بیدار شدم دیدم شست بهنوش نزدیک دهنمه و پای نسیم رو شکم.خاک بر سر منه بی فکر بکنن که دیشب واسه وسط خوابیدن داوطلب شدم.
با ارامش و التماس و فحش و داد بیداد و مشت و لگد و پارچ اب و هرچی که به مغزم خطور میکرد رو اوردم تا این دو تا تن لش رو بیدار کنم.دیشب که میخواستیم بخوابیم به هم میگن وای فردا این شیرین رو چطوری بیدار کنیم؟؟حالا خودشون رو نگاه....
ساعت حدودا 10 صبح بود.بالاخره بیدارشون کردم.بعد از خوردن صبحونه چمدونا رو بستیم.اینقدر با خودشون لباس اورده بودن که دو ساعت داشتیم لباسایه خانوما رو تا میکردیم.البته تا که چه عرض کنم میچپوندیم تو چمدون.
از خونه اومدیم بیرون و خیلی خوشحال جلوی اسانسور وایستادیم.بعد از دو سه دقیقه متوجه شدیم که 7 طبقه رو باید بارکشی کنیم.منه بدبخت خاک بر سرم اخر از همه از پله داشتم میومدم پایین.
سعید-شیرین خانوم
وااااااای...خداجون وقتی داشتی شانس رو تقسیم میکردی من کدوم قبرستونی بودم؟؟حتما داشتم فوتبال نگا میکردم.
برگشت به سمته سعید-اه سلام سعید اقا
به بچه ها هم سلام کرد و به من گفت
سعید-دارین میرین خونه؟
معلوم نبود امار ما رو از کجا در اورده بود که حتی میدونست سایز کفش مامان بزرگمم چنده!!
من-بله...
سعید اول یه نگاه عاشق و معشوقی به من انداخت و بعدش که دید من کم کم دارم سگی میشم خودشو جمع کرد و مثلا تعارف زد:
اگه چمدونا سنگینه من میتونم براتون بیارم
یه نگاه به هیکل نی قلیون سعید انداختم...اول دلم واسش سوخ اما بعدشم متوجه شدم انقدر چمدونم سنگینه که بچه ی نداشتم داره سقط میشه.
من-باشه حالا که خودتون این همه اصرار دارید حرفی نیست...
چمدونم رو گذاشتم زمین و چمدونای بچه ها رو هم گرفتم و گذاشتم چفت چمدونه خودم و به چشمای متعجب سعید خیره شدم
من-ببخیشد دیگه راضی به زحمت شما نبودیم...اما خب خودتون خیلی اصرار کردید
رو به بچه ها گفتم بریم پایین...دسته اون دوتا رو کشوندم و اوردم پایین
نسیم-گناه داشت بنده خدا
بهنوش-حالا یه تعارف زد ها
من-به من چه وقتی خودش میدونه عرضش رو نداره بی جا میکنه تعارف بزنه
10 دقیقه ای میشد که کلافه کنار زانتیای نسیم وایستاده بودیم تا سعید بیاد.همیشه پی کی من تهران میموند و با زانتیای نسیم میرفتیم و میومدیم.
سعید عرق ریزون چمدونا رو اورد و جلوی پای من گذاشت و مشتاق به من نگاه کرد.
:بفرمایید
نسیم و بهنوش تشکر کردن.منم رفتم چمدونا رو تو صندوق ماشین گذاشتم و برگشتم پیش بچه ها و رو به سعید گفتم:
دستتون درد نکنه چمدونا رو اوردید اما فکر نکنید با این کارا و حرفا و تعارف ها جواب خواستگاریتون مثبت میشه...من نظرم رو همون اول دادم.
و رفتم سوار ماشین شدم.رسما دلم براش سوخت.اما خب به من چه میخواس اینقدر سیریش نباشه.بچه ها هم سوار ماشین شدن و هیچکی هیچ حرفی نزد.
اگار اونا هم از رفتار من ناراضی بودن.
دراز کشیدم و به اهنگ گوش دادم.چیکار باید میکردم...فقط 5 روز دیگه مونده بود.
هیچوقت بچه ها تو جاده ماشین رو به من نمیدادن چون یه بار که دادن با یه سوزوکی که 4 تا پسر کله خراب توش بودن کل انداختم و نزدیک بود با یه اتوبوس تصادف کنیم اما من جاخالی دادم و اون سوزوکیه باهاش تصادف کرد.اینقدر که ترسیده بودیم که حتی وای نستادیم ببینیم چیکارشون شده!!!
چشمام گرم شد خوابم برد.وقتی بیدار شدم تو کرج بودیم.واای خدای من باورم نمیشه رسیدیم کرج....دلم واسش تنگ شده بود.
من-اخ جونم
نسیم-باز تو کلت رو برداشتی.نمیدونی وقتی تو خواب بودی تو ماشین چه ارامشی بود.
من-اره کاملا از صداهای نحس شما دوتا معلوم بود چقدر ارامش تو ماشین بوده!!
بعد از یه ربع رسیدیم درخونه ی ما.هر سه تایی از ماشین پیاده شدیم و یه بغله لوسه سه نفره کردیم.اه اه اه چقدر بدم میاد از این رمانتیک بازیا
من-خیل خب دیگه بسه
بهنوش-خاک بر سر بی احساست
خنده ی مستانه ای کردم وگفتم:دو روزه دیگه زنگ میزنم نقشم رو بهتون میگم بعدش باید بکوب کار کنیم.اوکی؟
بهنوش-باشه.حتما رو ما حساب کن
من-نمیگفت هم باز میکردم
چمدونم رو برداشتم و از بچه ها خدافظی کردم.تتا ته کوچه به زانتیای سفید نسیم خیری شدم.بعدش کلم رو بالا گرفتم و به نمای سنگ خونمون خیری شدم.خونه ی گنده ی خودمون که یه حیاط گنده داش.اما در برابر خونه ی بقلیمون خونه ی ما یه الونک به حساب میومد.وای اخ جون پسر همسایمون چقدر دلم واسش تنگ شده بود.فکرای خفن نکنین ها.همش 17 سالشه.اما خب خیلی با من جوره
زنگ در خونه رو زدم و دستم رو گذاشتم رو ایفون.
شهاب-کیه؟
صدام رو کلفت کردم و گفتم:
من-اقا جان بیا همین عیدی ما رو بده که سر ماهه
شهاب-مگه سر ماه عیده؟
من-نه حاج اقا اما خب مِدانی این کلک ماهیانه دیگه از مد رفته همه ی همکارام رو اوردن به عیدی گرفتن.حالا شما هم بیا همین عیدی ما رو بده که کار داریم
شهاب-باشه عمو جان صبر کن اومدم.
بعد از چند دقیقه شهاب در رو باز کرد و یه 2 تومنی گرف جلوم.منم سریع پول رو گرفتم و گفتم:اخ جون پوله شارژم در اومد
شهاب-ااااا....سلام کله پوک تویی؟
من-سلام...فعلا که تو کله پوکی چون گول خوردی
شهاب که قصد داشت خودشو نبازه گفت:کی؟من؟من از اولشم فهمیدم تویی اما به روی خودم نیوردم تا تو سر خورده نشی.بعدشم عقده ای میشی و میری معتاد میشی و باید از تو جوبا جمعت کنیم
من-من اگه عقده ای میشدم که نمیرفتم معتاد شم...این همه راهه عاقلانه مگه خرم برم معتاد شم.حالا هم بکش کنار دلم واسه مامان و بابا جونم تنگولیده
شهاب-ادبیات جدیده؟
من-تو از دنیا عقبی مشکل من چیه؟
مسیر حیاط تا خونه رو با شهاب کل کل کردم و تا رسیدم جلو در دستم رو گذاشتم رو دهنه شهاب که داشت حرف میزد و گفتم:هیس...چقد حرف زدی
شهاب همیشه از این کار بدش میومدواسه همین منم اذیتش میکردم.چه حالی داره نقطه ضعف یه نفر دستت باشه!!
قبل از اینکه شهاب چیزی بگه در رو باز کردم و داد زدم:مامان جونم...بابای گلم کجایین که دختر ته تغاری اومده خونه...

مامان از تو اشپزخونه در اومد و با لبخند اومد سمتم و بغلم کرد و گفت:سلام دختر عزیزم.
من-سلام عزیزم.دلم واست تنگ شده بود.
و به چهره ی جذاب مامانم چشم دوختم.اگه به جز لبام اجزای دیگه ی صورتم به مامانم میرف الان دافی بودم واسه خودم.خدا جونم بازم ممنونتم.چون من از خیلیا بازم خوشگل ترم.
چشمای قهوه ای با بینی کوچولو و لبای عین خودم.فقط چین و چروک ناشی از 45 سال سن صورتش اون زیبایی اولیه رو ازش گرفته بود.اما بازم معلومه که سال ها پیش چیز نازی بوده واسه خودش.تنها عیبش قد مامانمه که نزدیکای 55/1.اگه یکم بلند تر بود یه زن بی عیب میشد.
بابا-وای این نی قلیون کیه اومده خونه ی ما؟؟
من-این نی قلیون ته تغاری خونس
بابا دستاش رو باز کرد و منو تو بغلش گرفت.تو دستای بابام احساس امنیت میکردم.سرم رو اوردم بالا و اروم گفتم عطر جدید خریدی؟
بابا-ای وای خاک بر سرم اصلا از تو یادم نبود
من-دستت درد نکنه بابا مگه قرار نبود تمام عطر و ادکلنات رو من بخرم؟؟
بابا-ببخش همین یه دفعه رو دیگه
من-دیگه تکرار نشه
سر میز نهار نشسته بودم و به شهاب زل زده بودم.چیکارش میکردم؟؟فقط 5 روز دیگه مونده بود.ای خدا جونم خودت یه راهی جلوم بذار که حسابی گیر کردم.
شهاب-چیه باز اینجوری زل زدی
من-حالا کی به تو نگاه میکرد من دارم به رنگ چشمات نگاه میکنم
شهاب-باز تو کم اوردی چرت و پرت گفتی؟؟
بابا-بچه ها امروز رو شروع نکنین
من-فقط به خاطر بابای گلم
شهاب-اه اه اه خود شیرین
بعد از غذا رفتم تو اتاقم.چقدر دلم واسش تنگولیده بود.اتاق مشکی قرمز خودم.
دیوار اتاقم مشکی بود و روش تیکه های رنگ قرمز پاشیده شده بود.تختم مشکی قرمز بود و کنار پنجره ی گنده ی اتاقم بود.میز کامپیوترم مشکی بود و روی مانیتورم یه سگ قرمز بود.کمد لیاسم مشکی بود. عروسکای سفید و قرمز هم اطاف اتاقم بود.و پوسترای فوتبال عزیزم هم که تمام اتاقم رو پر کرده بودن.من عاشقه اتاقمم.خیلی نازه.شهاب هیچوقت از اتاق من خوشش نمیومد.میگفت خیلی خوفه.اصن مثه اتاق دخترا نیست.
رو تختم دراز کشیدم.تو فکر پیچوندن شهاب بودم.باید یه راهی پیدا میکردم تا شهاب رو دک میکردم و خودم به جاش میرفتم به اون باشگاه و تمرینای فوتبال رو میکردم.و اون مسابقه ی نهایی که 3 ساله منتظرشم.چشمام داشت گرم میشد که یهو صدای داد یه نفر رو از طبقه ی پایین شنیدم.دوییدم رفتم پایین.شهاب پایینه پله ها نشسته بود و مچ پاش رو گرفته بود.مامان و بابام پیشش نشسته بودن و مامانم میگف شاید پاش در رفته باشه.ته دلم داشتم ذوق میکردم.اما خب کلی به این ذوق کردنام لعنت فرستادم.خاک بر سرت شیرین اون داداشته.مامان و بابام شهاب رو بردن دکتر و بعد از 4 ساعت شهاب رو با پای گچی اورده بودن.پقی زدم زیر خنده.
من-هوووو....اقای فوتبالیست رو نگاه....
شهاب-شیرین دهنتو ببند حوصله ندارم.....از باشگاه عقب موندم.
دلم براش سوخت...اون چه گناهی داره.رو مبل دراز کشید و من از فرصت استفاده کردم و رفتم تو اتاقش و تمام مدارکی که برای ورود به باشگاه لازم بود رو برداشتم و رفتم تو اتاقه خودم.به نسیم و بهنوش زنگ زدم و بهشون خبرا رو دادم و ازشون خواستم فردا بیان خونمون.
صبح رفتم تو اتاقه شهاب.خواب بود.ساعتای 9 نسیم و بهنوش اومدن خونمون.تو اتاقم رفتیم و دور هم نشستیم تا نقشه بکشیم.
بهنوش-دختر تو که نمیتونی با این قیافت بری تو باشگاه .همه میفهمن
نسیم-خب باید قیافت رو عوض کنی
من-خب باید یه ارایشگاه اشنا داشته باشیم
همه داشتیم فکر میکردیم که نسیم با شک و ترردید گفت:پسر خالم گریمور فیلماس.اما خب اول باید ببینم تو مشکلی نداری با این قضیه که اون پسره.
با خودم فکر کردم.خدا جونم من که قصد و قرضی ندارم که.حالا یه بار اشکال نداره.
من-نه اشکالی نداره.
بهنوش دستاش رو بهم کوبید و گفت:اخجون پس پاشو بریم پیشش
من-راست میگه الان وقت ازاد داره؟؟
نسیم-اره بابا اما باید بریم خونش
من-اشکال نداره
با بچه ها حاضر شدیم و رفتیم پایین.موضوع رو به مامان گفتم و خیلی خوشحال شد.
ماشین رو جلوی یک اپارتمان نگه داشت
زنگ در خونه رو زدیم و رفتیم بالا.اسمش حمید و 26 سالشه.نسیم میگه خیلی تو کارش خبرس
در رو باز کرد و با نسیم خوش و بش کرد و به ما سلام کرد.قد متوسطی داشت و دماغش عملی بود.ابرو هاش پهن بود اما زیرش تمیز بود.لبای باریکی داشت و ته ریشش جذاب ترش میکرد.چشماش عین نسیم بود.خدایا این پسرای جذابت رو کجا قایم کرده بودی که ما پیداشون نمیکردیم.
..
.

 


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





نوشته شده توسط :مهتاب | لينک ثابت |یک شنبه 13 اسفند 1391برچسب:,|



موضوعات
رمان ها رمان دختر فوتبالیست

لینک دوستان

گالری عکس رویایی
ردیاب جی پی اس ماشین
ارم زوتی z300
جلو پنجره زوتی

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان RaNgArAnG♥♥ و آدرس مهتاب15.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





فال حافظ

جوک و اس ام اس

قالب های نازترین

زیباترین سایت ایرانی

جدید ترین سایت عکس

نازترین عکسهای ایرانی


آرشیو دفتر

اسفند 1391


نویسنده وبلاگ :

مهتاب

آمار سایت
كاربران آنلاين: نفر
تعداد بازديدها:
RSS

کد های جاوا

ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 6
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 6
بازدید ماه : 16
بازدید کل : 2737
تعداد مطالب : 10
تعداد نظرات : 1
تعداد آنلاین : 1

دریافت همین آهنگ


Copyright by © www.LoxBlog.Com & Sharghi.net & NazTarin.Com