♥♥♥رمان کده عشق♥♥♥ ♥♥♥رمان کده عشق♥♥♥
درباره ما


به وبلاگ من خوش آمدید من مهتاب هستم اینجا همه رمان ها هست امید وارم از وبلاگم خوشتون بیاد منبع بیشتر رمان ها: دخی رمان

پیوند روزانه

بارس کلوب
حواله یوان به چین
خرید از علی اکسپرس
دزدگیر دوچرخه
الوقلیون

جستجو

"لطفا از کلمات کلیدی برای جستجو استفاده کنید !!!



طراح قالب


Www.LoxBlog.Com

Main

My profile

Log out


♥♥♥رمان کده عشق♥♥♥

roman kade ♥♥♥
قسمت8
موضوع: <-PostCategory->

روز موعود من رسید.اول باید از خود دراکولاش شروع میکردم.
جمعه بود.واسه همین واسه بیرون رفتن مشکلی نداشتیم.رفتم از دم در دسشویی دستش رو کشیدم و بهش گفتم:میری همین الان حاضر میشی با هم میریم بیرون
کوهیار-صبح تو هم بخیر؟تو چطوری یا نه؟من بهترم
من-هه هه نمکدون خندیدم.میری حاضر میشی.تا 30/9 اینجایی
کوهیار-باشه بابا رفتم.حالا واجبه؟
من-کوهیار برووووو
کوهیار اماده شد و اومد پیشم.یه سویی شرت سورمه ای پوشیده بود.زیرشم یه بلوز سفید.شلوار ابی تیره هم پاش بود.خوشگل شده بود.رومو اونور کردم و گفتم مبارک صاحبش
***
من-بپیچ سمته راست
کوهیار-باشه چرا مثه موجیا میجرفی
من-چی؟میجرفی؟
کوهیار دستش رو گذاشت رو دهنش و حندید
کوهیار-اینقدر که با تویه ناقص العقل صحبت کردی
من-کی به کی میگه ناقص العقل
روبروی ارایسگاه ایستاد.با هم پیاده شدیم.نشوندمش رو یکی از صندلیا.
صاحب ارایشگاه دوست شهاب بود.رفتم سمتش.باهام دست داد
اون-به به شهاب گل.چه عجب
حوصلش رو نداشتم واسه همین گفتم:
سلام.منم خوبم.تو هم خوبی.دیگه کار داشتم نشد بیام.همه ی جد و ابادمم خوبن
دستش رو کشیدم و بردمش پیشه کوهیار
من-اینم خوراک امروزت
پسره-حالت خوبه شهاب جان؟
من-اره فقط یکم عجله دارم
پسره-ok....سریع واست درستش میکنم.به مدله موهای خودش نگاه کردم.جلوی موهاش فقط یکم اینور و اونور بود.فهمیدین که چی میگم؟مثه خوان میگل(کوهیار کجا خوان کجا!!!)
من-مثه موهای خودت واسش درس کن
نیم ساعتی نشسته بودم.مگه وامونده داشت چیکار میکرد؟مجله رو بستم و نفصم رو دادم بیرون
پسره-بیا اینجا شهاب جان....بیا ببین واست چیکار کردم
رفتم نزدیک تر.کوهیار رو تو اینه دیدم.خیلی خوشگل شده بود.موهای قهوه ای تیرش حالا دیگه سیخ سیخ نبود.
تمام موهاش شانه شده بود به غیر از جلوی موهاش که یکم بالا رفته بودن.(به خدا نمیدونم چجوری توضیح بدم.خودتون مدل خوان رو در نظر بگیرین!!)
کوهیار بلند شد و دقیق به خودش خیره شد.بعدش هم نگاهی به من انداخت
کوهیار-چی میتونم بگم؟
سرم رو با غرور گرفتم بالا و گفتم:فقط تشکر
کوهیار-خوبه
بازم ضایع شدم.یعنی یه تشکر تو دهن بو گندوش نمیچرخید؟
از اون پسره هم که اسمشم بلد نبودم خدافظی کرم.پولم گفتم بذار به حسابم.جون شهاب در بیاد حساب کنه.به من چه!!
با هم رفتیم به یه مرکز خرید.تمام لباس ها رو از نظر میگذروندم اما هیچکدوم اونی نبودن که من خوشم بیاد.

اما یه لباس بدجور نظرم رو جلب کرد.
یه بولیز سفید بود.شاید یه چیز معمولی باشه.اما کت کرمی که تویه مغازه ی دیگه دیده بود میتونست چیزه خوبی از اب دربیاد.
فرستادمش تو اتاق پرو.از اقاهه لباس و کت رو گرفتم و دادمبهش تا تنش کنه.نگار داشت پیرهن تنش میکرد.خیلی طولش داد.
من-چیکار میکنی اون تو؟
کوهیار در رو باز کرد.واااای یا حسین.این بی شرف اینقدر خوش تیپ بوده و من خبر نداشتم.
هم کت و هم لباس فیت تنش بودن.سعی کردم عادی باشم.
من-خوبه درش بیار
کوهیار نگاهی به خودش انداخت و گفت:همین؟؟
یه دور زد و گفت:خیلی خوب شدم ها
من-مگر خودت از خودت تعریف کنی.بیا بیرون دیگه
ته دلم داشتم ذوق مرگ میشدم.چون خیلی بهش میومد.دمغ اومد بیرون و لباس رو رو میز گذاشت.
من-همینو میبریم اقا
کوهیار خوشحال بهم نگاه کرد.سریع زدم تو برجکش:چون خودت خوشت اومده اینو میخریم
اما کوهیار بازم داشت میخندید.ای بابا....
از مغازه اومدیم بیرون.یه شلوار قهوه ای تیره هم براش خریدم.کثافت وقتی همه رو با هم تنش کرد یه تیکه ای شده بود که اون سرش ناپیدا.
سر ظهر شده بود.داشتیم همینجوری تو خیابونا قدم میزدیم.شکمم بی قراری میکرد
دستم رو گذاشتم رو شکمم و اروم بهش گفتم:هیییس مامانی الان یه چیزی واست جور میکنم
من-ننه ننه من گشنمه
کوهیار-برو فردا بیا
من-نمک نشناس
کوهیار خندید و گفت:واسه دستمزد
منو برد تو یه سانویچ فروشی و دوتا ساندویچ مغز گرفتیم.ای که چه حالی داد
کوهیار-خب الان این کارا واسه چی بود؟
من-چون تیپت خیلی در و پپیت بود.لازم بود
کوهیار-ای ای حرف دهنتو بفهم
من-اختیارش دست خودمه.حقیقت تلخه
کوهیار-من اون زبونت رو کوتاه میکنم
من-شتر در خواب بیند پنه دانه
اولین گامم رو برداشتم حالا بقیش مونده بود.فردا هم گام دومم رو برمیدارم.
زانتیای خوشگلم منتظرم باش که دارم میام پیشت...

روزی که میخواستم رسید.از کوهیار خواستم یه قرار دیگه با نیاز بذاره.وقتی از پیش نیاز برگشت کلی ذوق زده بود
میگفت نیاز از تیپ جدیدش خیلی خوشش اومده.میگفت امروز باهام سرد نبود
خب اینا یکم داره واسه من بد میشه.اما خب من شیرین کیهانی ام مثلا...
همون شب از کوهیار خواستم بازم منو یه رستوران ببره.شیرینی این کار خوبی که کردم.اونم قبول کرد.
دم در رستوران زنگ ساعت گوشیم بلند شد و از کوهی خواستم بره تو تا من مثلا تلفنم رو جواب بدم.
سریع شماره ی نیاز رو گرفتم.یعد از چند بوق جواب داد
بله؟؟
صدام رو عوض کردم و با لحن مردانه ای گفتم:
شما کوهیار رو میشناسین؟
نیاز با شک جواب داد:چطور مگه
من-بیاین به این ادرسی که بهتون میگم
نیاز-چرا باید بیام
من-وقتی اومدید متوجه میشید
ادرس رو بهش دادم و خطمو در اوردم انداختم تو جوب.خط دیگمو گذاشتم تو گوشیم و وارد رستوران شدم.قبلش تو ماشین مانتوم رو تنم کرده بودم.
رفتم روبروی کوهیار نشستم و کلی باهاش مهربون شدم.
من-چیه امروز چشمات قورباغه ای شده؟
کوهیار-چیزی نیس....چرا تو اینقدر با من مهربون شدی؟
بی قرار به بیرون نگاه کردم که دیدم نیاز داره میاد سمته رستوران.
خودشه الان وقتشه.خودم رو روی میز خم کردم و دستای کوهیار رو تو دستام گرفتم و گونش رو طولانی بوس کردم.
چشمم به نیاز افتاد که با تعجب به ما خیره شده بود.بعدش هم دستش رو گرفت جلوی دهنش و دویید رفت.اوخی گناه داشت.
کوهیار چشماش داشت از حدقه میومد بیرون.دستش رو گذاشت رو گونش و گفت:حالت خوبه؟
من-معلومه که نه.چی سریعم به خودش گرفته
کوهیار-اما تو.....
من-من چی؟
کوهیار-بوسم کردی
من-همچین میگه بوس انگاره لبام تا حلقومش رفته بیرون و در اومده.
کوهیار-اما بوسم کردی
من-درباره ی چی داری حرف میزنی؟منکه چیزی یادم نمیاد
کوهیار-همین الان بوسم کردی
من-زیادی تو کف من موندی توهم زدی.چرا هی سعی داری خودتو به من بند کنی
کوهیار سرش رو با عصبانیت انداخت پایین و گفت:نشونت میدم
من-چیزی گفتی؟
کوهیار-غذاتو بخور بریم
خنده ی بلندی کردم.از اون خنده ها که همه بر میگردن نگات میکنن
من-کو غذا؟
کوهیار هم خندش گرفته بود اما خودش رو نگه داشت
اها اها بیا وسط.اینم قدم دومم.شیرین دستت طلا.گل کاشتی.بریم تا قدم سومم

واسه اینکه مطمئن بشم رابطشون شکر و اب شده باید ترتیبه یک قرار رو میذاشتم واسه همین تو محوطه ی ورزشگاه جلوی کوهیار رو گرفتم
من-زنگ بزن بهش قرار بذار
کوهیار-سلام
من-زنگتو بزن
کوهیار-تو چرا با سلام کردن مشکل داری
من-من با سلام مشکلی ندارم با تو مشکل دارم
کوهیار-فکرک ردم با هم دوستیم
من-غلطای اضافی
کوهیار-دلتم بخواد.اصن اگه خودتم بخوای من باهات دوس نمیشم
من-ارزو بر جوانان عیب نیس
کوهیار ازم فاصله گرفت و گفت:خودتو به من نچسبون...اه اه اه ازت خوشم نمیاد
من-وقت با ارزشم رو بیشتر از این نگیر.قرارتو بذار که کار دارم
کوهیار-فقط به خاطر نیاز جونم باهات صحبت میکنم ها
من-مجبورم نیستی
کوهیار گوشیش رو در اورد و شماره ی نیاز رو گرفت.اما نیاز جواب نمیاد
کوهیار-خاموشش کرد
من-اخه واسه چی؟
کوهیار دمغ شد و گفت:نمیدونم
من-ای بابا دختره مشکل داره ها
کوهیار-ای ای با نیاز من درست صحبت کن
اداشو در اوردم و گفتم نیاز من
من-فعلا که گوشیش رو خاموش کرده
کوهیار پنچر شد و گفت:خب حالا چیکار کنم
من-منکه مشاور شخصیت نیستم.هر کار دلت میخواد بکن
راهمو گرفتم که برم که کوهیار بازوم رو گرفت.برگشتم به سمتش
من-چیه؟
کوهیار-میدونی که به خاطر من محبی قراره تو رو تو مسابقه بذاره....تو که نمیخوای خرابش کنی
با تعجب بهش نگاه کردم
من-چی؟به خاطر تو؟
کوهیار-درسته....من بهش گفتم
یکم با خودم فکر کردم....شانس خوبی بود.
من-باشه.میریم در خونشون تا ببینیم مشکل چیه
کوهیار-همین یه راهه؟
من-اره
ماشنو جلوی یه در قهوه ای نگه داشت.خونه ی معمولی بود.تو یه اب و هوای معمولی.
زدم به دستش و گفتم:همینجاس؟
کوهیار-اره
من-خب بی بخار پاشو هیکلت رو تکون بده برو ببین چه مرگشه
کوهیار-هی با من درست صحبت کن ها.من از تو بزرگترم
من-خب باشی
کوهیار زیر لب فحشی بهم داد و من تاخواستم حرکتی از خودم در کنم از ماشین پیاده شد و رفت

بعد از چند دقیقه با یه اعصاب له شده برگشت تو ماشین.اینقدر چهرش بنفش شده بود که میترسیدم بهش نگا کنم
کوهیار-اه لعنتی
و ضربه ای که به فرمون زد باعث شد عمق فاجعه رو متوجه بشم.
من-هی چه خبرته؟چی شد میگه؟
کوهیار-لعنتی....لعنتی....لعنتی...
من-بگو دیگه خفم کردی
کوهیار-از پشت ایفون تند تند بهم گفت دیگه نمیخواد ببینتم
نفس راحتی کشیدم
من-خب واسه چی؟
کوهیار-میگفت برم با همون دختره خوش باشم
من-کدوم دختره
کوهیار یکم فکر کرد و یهو گفت:
نکنه اون روز منو و تو رو توی رستوران دیده باشه
من-نه بابا فکر نکنم
کوهیار-توچرا یهویی بوسم کردی؟
من-منکه چیزی یادم نیس
کوهیار با شک بهم نگاه کرد و گفت:قصدت از اون کار چی بوده؟
من-نکنه فکر کردی من دارم واسه دور کردن شما دوتا از هم تلاش میکنم؟
وقتی دیدم تنور داغه منم چسبوندم
من-اره بگو بگو....منو بگو که داشتم تمام تلاشم رو میکردم خانم از تیپه جدید اقا خوشش بیاد.قرار میذاشتم واسشون....من چقدر ساده بودم
بعدشم واسه اینکه پیاز داغشم بیشتر کنم از ماشین پیاده شدم و به راه افتادم
کوهیار دستم رو گرفت و باعث شد با شدت برگردم
کوهیار-من همچین حرفی نزدم....حالا چرا ناراحت شدی؟
من--چون داری بهم تهمت میزنی
کوهیار-من چیزی نگفتم....اما بازم ببخشید
میدونستم چون بهم نیاز داره مجبوره.وای که زیر پا گذاشتن غرورش چه حالی میده
من-ایندفعه میبخشمت.
.......
من-بیا بریم باشگاه فردا دوباره باهاش قرار بذار بشینین سنگاتون رو با هم وا بکنین
کوهیار قبول کرد.بی هیچ حرفی رسوندتم باشگاه و خودش گازش رو گرفت و رفت.هنوز دارم به ماشینش نگاه میکنم.باید دید دختره رو کاملا نسبت بهش منفی کنم.زانتیا عزیزم
شاید اگه از اول بابام بین منو شهاب فرق نمیذاشت منم الان اینقدر عقده ای نبودم.وولا
تو این چند روز همش فکرم شده این دو تا چقندر...یکمم باید به فکر خودم باشم
فردا باید برم از بچه ها یه خبر بگیرم
اون دوتا که یه درخواست تماس مجانی هم واسه ادم نمیفرستن


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





نوشته شده توسط :مهتاب | لينک ثابت |چهار شنبه 30 اسفند 1391برچسب:,|



موضوعات
رمان ها رمان دختر فوتبالیست

لینک دوستان

گالری عکس رویایی
ردیاب جی پی اس ماشین
ارم زوتی z300
جلو پنجره زوتی

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان RaNgArAnG♥♥ و آدرس مهتاب15.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





فال حافظ

جوک و اس ام اس

قالب های نازترین

زیباترین سایت ایرانی

جدید ترین سایت عکس

نازترین عکسهای ایرانی


آرشیو دفتر

اسفند 1391


نویسنده وبلاگ :

مهتاب

آمار سایت
كاربران آنلاين: نفر
تعداد بازديدها:
RSS

کد های جاوا

ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 7
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 7
بازدید ماه : 17
بازدید کل : 2738
تعداد مطالب : 10
تعداد نظرات : 1
تعداد آنلاین : 1

دریافت همین آهنگ


Copyright by © www.LoxBlog.Com & Sharghi.net & NazTarin.Com