♥♥♥رمان کده عشق♥♥♥ ♥♥♥رمان کده عشق♥♥♥
درباره ما


به وبلاگ من خوش آمدید من مهتاب هستم اینجا همه رمان ها هست امید وارم از وبلاگم خوشتون بیاد منبع بیشتر رمان ها: دخی رمان

پیوند روزانه

بارس کلوب
حواله یوان به چین
خرید از علی اکسپرس
دزدگیر دوچرخه
الوقلیون

جستجو

"لطفا از کلمات کلیدی برای جستجو استفاده کنید !!!



طراح قالب


Www.LoxBlog.Com

Main

My profile

Log out


♥♥♥رمان کده عشق♥♥♥

roman kade ♥♥♥
موضوع: <-PostCategory->

گیرنده هام صدای کوهیار رو تشخیص دادن.نور گوشیش باعث شد بفهمم من دقیقا کنارش نشسته بودم.از وقتی با این نسیم و بهنوش هم نشین شدم تمام قوای حسیم رو از دست دادم.
من-دیوونه نمیتونی اعلام موجودیت بکنی؟
کوهیار-به من چه تو مستی
نشستم پیشش و به دور دست ها خیره شدم.
من-فکر میکردم فقط خودم اینجا رو بلدم
کوهیار-منم همین فکر میکردم اما دو باره که تویه ناقص رو اینجا میبینم
من-تو غلت میکنی میشینی منو دید میزنی
کوهیار-چه اعتماد به نفسی داری تو دختر
من-حالا هر چی....اینجا چیکار میکنی؟
کوهیار-همون کاری که تو میکنی؟
من-شاید تو داشتی دسشویی میکردی یا شایدم کارای 18+...یعنی منم همون کارا رو میکردم؟
کوهیار-چرا فکر کردی همه مثه خودت بی شخصیتن.من اگرم بخوام کارای 18+ بکنم نمیام این پشت مثه این بچه لاتا
من-ازتو بعید نیس
دیگه کوهیار جوابم رو نداد.فهمیدم الان حالش رو نداره.اخجون شام امشبم جور شد.من عاشق این بی حوصلگی هاشم
من-نگفتی چرا اینجایی
کوهیار-دوس ندارم بهت بگم
من-پس داشتی یه کاری میکردی
کوهیار-چقدر تو فوضولی ولم کن دیگه حوصله ندارم
من-منکه نگرفتمت.بیخودی همش میخوای خودتو به من بند کنی
کوهیاذ-پاشو برو تا لهت نکردم
من-مگه اینچا ماله توه؟نمیرم میخوام ببینم چیکار میکنی؟
کوهیار هولم داد به عقب و باعث شد پخش زمین بشم.از جام بلند شدم و لباسام رو تکوندم و یه لگد محکم به پاش زدم.قبل از اینکه پام رو بکشم مچ پام رو گرفت.که باعث شد دوباره بیفتم.وقتی افتادم با اون پای دیگم محکم کوبوندم به پاش.نیم خیز شدم و مچ دستشو گاز کرفتم.
دستشو گذاشت رو صورتم و صورتم رو به عقب هول داد.اینقدر همو کتک زدیم که دوتامون از حال رفتیم و کنار هم دراز به دراز افتادیم
کوهیار-خوب شد گفتم حوصله ندارم
من-بده از اون حال و هوا درت اوردم
نشستم رو زمین و دستمو به طرفش دراز کردم و گفتم:حالا قبل از اینکه برم ازت به خاطر تجاوز شکایت کنم خودت دستمو ببوس و معذرت خواهی کن.
کوهیار نگاه گذرایی بهم انداخت و گفت:تو که پسری
خیلی خورد تو پرم.راست میگفت.اینجا کسی حرفم رو باور نمیکرد.بعدشم نمیتوستم که به خاطر کل کل با این فوتبال رو از دست بدم
دستمو کشیدم و رسما ضایع شدم.دوباره دراز کشیدم.چند دقیقه بعدش پاشدم رفتم.بدون اینکه نیم نگاهی به کوهیار بندازم.
دیگه دلم نمیخاس برم پشت ساختمون چون کوهیار هم اونجا رو بلد بود.برو بابا من بیام به خاطر اون از چیزی که خیلی دوسش دارم بگذرم؟عمرا....
صبح جمعه بود و من تصمیم گرفتم برم یه سر به بچه ها بزنم.به یه دربست خودم رو رسوندم خونه ی مامان بزرگ.بعد از چاخان مامان بزرگ پریدم رفتم تو اتاق پیشه بچه ها.در رو با شد باز کرد و داد کشیدم:
خاک بر سرتون که اون پیرزن رو پایین تنها گذاشتین اونوقت خودتون اومدین اینجا جوراب میدوزین؟
بهنوش و نسیم داشتن جوراباشون رو میدوختن و وقتی منو دیدن با دهن باز داشتن نگام میکردن.
نسیم-تو چجوری اومدی تو؟
من-هیچی مانتوم رو تو حیاط تنم کردم کلید هم که داشتم
نسیم پاشد بغلم کرد و بهنوش هم حالم رو پرسید.پیششون نشستم و درباره ی وضعیت کسل کنندم تو باشگاه واسشون تعریف کردم.
بهنوش با اشتیاق دهن مبارک رو باز کرد و گفت:از کوهیار چه خبر؟
من-اروم اروم بذار منم سوار شم.چه سریع پسر خاله شدی.خبر مرگش بیا راحت شم.دیشب حالش رو جا اوردم.
شزوع کردم به تعریف ماجرای زد و خورد دیشب.فقط یکم پیاز داغش رو زیاد کردم.منظور از یکم اینه که درباره ی اینکه چقدر مشت و لگد نوش جان کردم هیچی نگفتم....
نسیم-پسر به اون خوشگلی تورش کن احمق
من-بره گمشه.اه اه اه با اون تیپ داغونش
بهنوش-گند دماغی دیگه.کیس به اون مناسبی
من-منکه ازش خوشم نمیاد
باز به فکر اون دوس دخترش افتادم.بعدشم به نسیم و بهنوش فکر کردم.نه ولش کت دنبال دردسر نیستم.ولی بازم اون فکر لعنتیم ولم نمیکرد
نسیم-تو عرضه نداری پسرا رو تور کنی و الا که تا الان ده تا توله هم دورت رو گرفته بودن
من-لقب بچه های خودتو به من نسبت نده
بهنوش-خاک تو گورت شیرین اگه یکم عرضه داشتی تا الان شوت بود
من-من ازش خوشم نمومد
نسیم-الان اون ضرب و المثل گوشت و گربه به درد میخورد
بهنوش-ولش کن بابا.چرا وقتمون رو بذاریم پای این
با این حرفای بچه ها بیشتر به فکر فرو رفتم.باید حالشون رو میگرفتم
من-باشه
نسیم و بهنوش-چی باشه؟
من-من تورش میکنم.اما باهاش ازدواج نمیکنم
نسیم و بهنوش با تعجب به هم نگاه کردن و به من گفتن:تو عدد این حرفا نیستی
من-اگه این کار رو بکنم چی بهم میدین؟
نسیم-ماشینم رو میدم بهت
با تعجب بهش نگاه کردم.کم چیزی نبود.
من-اما بابات چی؟
نسیم-ماششین ماله من توچیکار داری؟
دستام رو کوبوندم بهم و گفتم:قبوله
با خودم فکر کردم یه زانتیا در برابر کوهیار....ارزشش رو داشت
چه عجب این بی خاصیت به دردم خورد...اخجون یه زانتیا...میفروشمش و با پولای خودم یه ماشین بهترش رو میخرم.اخجون
بعد از ظهر از خونه ی مامان بزرگ اومدم بیرون و رفتم باشگاه.
فردا نقشه ی شیطانیم رو انجام میدادم.بدبخت بیچاره کوهیار که این وسط قربانیه.حقشه فدای یه تار موم
شب رفتم دم در اتاق کوهیار.وقتی اومد بیرون از دیدن من خیلی تعجب کرد.ازش خواستم با هم بریم تو محوطه.اونم که هنوز تو بهت اومدن من بود باهام اومد.
رفتیم پشت خوابگاه و نشستیم رو زمین.سعی کردم کاملا طبیعی باشم.
من-ببین کوهیار تو اون دختره رو خیلی دوس داری درسته؟
کوهیار اروم جواب داد-اره
من-خب اگه شماره تلفنش و عکسش و ادرس خونشون رو بهم بدی کاری میکنم سه سوته عاشقت بشه
کوهیار نگاه نامطمئنش رو زوم کرد بالا
کوهیار-من از کجا مطمئن باشم؟
یکم ادای کسایی رو که دارن فکر میکنن رو در اوردم و بعدش گفتم:خب اگه نشد تو دختر بودن منو لو بده
کوهیار خنده ی شیطانی کرد و گفت قبوله
دستمو به سمتش دراز کردم و گفتم قبوله
وقتی دستشو گذاشت تو دستام لبخند دوستانه ای کرد....از اونایی که زیرش هزار تا حیلس
قرار شد کوهیار فردا با دختره که اسمشم نیاز بود قرار بذاره تا منم بشناسمش
شمارشم بهم داد.حتی ادرس خونشون رو.چجوری به ادم مکاری مثه من اعتماد کرده بود(شکست نفسی میفرمایید)
با خیال راحت گرفتم خوابیدم.فردا اون دختره رو میدیدم.اما بدجور اسمش به دلم نشسته بود
نیاز.....
صبح با صدای گوشیم بیدار شدم.تو یه چشم به هم زدن صبح شد بعد از ظهر.از محبی کلاس های بدنسازی رو مرخصی گرفتیم و دِ برو که رفتی...
سوار ماشین کوهیار شدم.هیچی بهم نمیگفتیم.من تو فکر نقشه های شیطانیم بودم.نکنه اونم مثه من فکر میکرد
بیا الان میپیچه تو کوچه ی بن بستی تاریکی خرابه ای چیزی و همین چندرغاز ابرویی که واسم مونده بود رو میبره
اخه نکه شانس من از اول رمان به همه ثابت شده....واسه همین میگم
ساعت 7 بود که رسیدیم به هی پارک دنج.از اون پارکایی که جون میده واسه عاشقا.اه اه اه بدم میاد از این رمانتیک بازیا
گندشون بزنن.چشمم به یه زوج عاشق
افتاد که اینقدر بهم چسبیده بودن که در حال ترکیب با هم بودن.
حالا میمیرین یکم دور تر از هم راه برین.نه به اون دعواهاشون و نه به این ترکیب شدناشون
رومو کردم اونور و عق زدم.همراه کوهیار وارد پارک شدیم.از دور یه دختری رو که تنها روی نیمکت نشسته بود رو نشونم داد و گفت خودشه
از هم جدا شدیم اون اول رفت و پیشش نشست
دختره خیلی خوشحال نشد.فقط یه لبخند درب و داغون زد.پس لبخند داغون تر از لبخند منم وجود داره
ایول چه کشف مهمی به خودم امیدوار شدم
قربون خودم بشم که اصن ضایع بازی در نمیارم و جوری نگاه نمیکنم که طرف برگرده به سر و وضع خودش یه نگاه بندازه
واسه همین تصمیم گرفتم از یه راه دیگه وارد عمل بشم
اهان خودشه.رفتم یکم رفتگره رو چاخان و پاخان کردم و جاروشو کش رفتم و گفتم میخوام کمک دستت باشم حاج اقا.اون بنده خدا هم که ساده تر از من جارو شو دودستی داد.
از پشت صندلیشون جارو به دست شبیه احمقا دوییدم و یهو از پشت صندلیشون در اومدم و شروع کردم به جارو کردن.به به چه جارویی هم زدم.جوری تو زاویه واستاده بودم که نصفه خاکا بره به جسمه شلوار کوهیارو بقیش هم بره تو حلق نیاز و خفه شه و از دستش راحت بشم.اخه یه شبه مغزم خیلی خسته شد.طفلی همش در حال طرح نقشه بود. اونم تا حدی میتونه کار کنه.طفلی
دوتاشون شروع کردن به سرفه کردن.منم سواستفاده گر زوم کردم تو نیاز
هی روزگار....
نگاش کن خانومی داره ازش شر و شر میریزه.این کوهیار بد ترکیب حق داره ها.اما خب به من چه من زانتیامو میخوام.
عاشقی به چه دردم میخوره.
نیاز دماغش استخونی بود و از نیم رخ خوب بود.یعنی استخونی قلنبه بالا نزده بود.
سطح دماغش از نیم رخ صاف بود.بر عکس دماغ من که داشت میوفتاد.حالا از دماغ بیایم بیرون بریم تو لباش
لباش هم کوچیک بود و باریک.لباش بد نبود.صورت کشیده ای داشت.چشمای سبزی که خیلی کشیده و قشنگ بود.فقط چشماش قشنگ بود.نمیگم بقیش زشت بود ها نه...فقط چشماش واقعا قشنگ بودن
فقط یه رژ صورتی زده بود.هیچی همین
چقدر ساده و خانوم بود.ای بابا حالا منو نگا مثه این غربتیا یه لحظه هم سر جام نمیشینم
کوهیار-هی اقا چیکار میکنی؟خفه شدیم
من-ای وای خاک تو گورم و گورت خب زود تر بگو.من اصلا نفهمیدم شمادوتا اینجا نشستین
اره ارواح عمم.زل زدم تو صورت دختره بعدش میگم ندیدمتون.سوتی از این داغون تر؟
کوهیار-حالا اگه میشه برید اونور تر
من-چاکر حاج خانوم و حاج اقا هم هستیم.شما به ترکوندن قلبای بالا سرتون مشغول باشین
نیاز خندید.وقتی خندید دندوناش ردیف شد.خیلی خوشگل نبود.اما اینقدر ساده و خواستنی بود که دوس داشتی کنارش بشینی و نگاش کنی
تو رو خدا نگا خل شدم رفت.با جارو واستادم درباره ی دختر مردم نظر میدم
ازشون دور شدم و جارو رو به رفتگره برگردوندم و تو ماشین منتظر کوهیار شدم.
یه ربع شد نیومد.نیم ساعت شد نیومد.یه ساعت و نیم گذشته مجنون تشریف نیورده.اخه مگه چقدر حرف دارن بهم بگن؟
وولا همسایه های بیکارمون هم اینقدر با هم حرف نمیزنن.
یعنی حرف کم نیوردن؟
شکمم اعلام موجودیت کرد.ساعت 8:30 بود.طفلی خقم داشت.
نازی مامانی اروم باش الان یه چیزی میکنم توت.مشت زدم به شکمم تا خفه خون بگیره
الان کنسرت شکم اون دو تا هم بلند میشه.بعدشم میخوان برن باهم شام کوفت کنن.منم مشیم سر خر.
میشم اضافی.باید دنبال ماشین بودم.
کم کم داشتم خل و چل تر از اینی که بودم میشدم که کوهیار با اون قد درازش خبر مرگش اورد.
گور به گور بشی که باسنم رو این صندلیا کپک زد
سوار ماشین شد و خیره شد به من
من-ها چیه؟
کوهیار زد زیر خنده و گفت:اون چه کاری بود که کردی احمق
خم شدم و یکی زدم پس گردنش که سریع دستم رو گرفت و پیچوندش
دادم به هوا رفت و گفتم:اااای وحشی چه مرگته؟ولم کن
دستم رو ول کرد و خندید و فگت:کارای اضافی نکن دیگه
من-به تو چه مگه تو وکیل وصی منی.من هر کار دوس دارم میکنم
کوهیار دوباره خندید.هر چی منتظر شدم خندش بند نیومد.با حرص بهش گفتم:
چته؟
کوهیار اشک چشماش رو پاک کرد و گفت:
چرا دستت زیرته
متوجه موقعیتم شدم.چون خیلی وقت بود نشسته بودم رو صندلی باسنم خسته شده بود واسه همین دستم رو گذاشتم زیرم.دستم رو برداشتم و عصبانی گفتم:حالا که چی؟اتیشش کن بریم یه جا گشنمه
کوهیار-پس خودت پوله خودت رو حساب کن
من-اصن نخواستم.برو ورزشگاه.نیاز هم با خودت
کوهیار-باشه بابا.اما یه جای ارزون میریم
من-ایششش
کوهیار-ایششش یعنی چی؟
من-یعنی اه چه خسیس
کوهیار-خب از تو انتظار بیشتر از اینم نمیره
جلوی یه رستوران شیک پارک کرد.شام بدون هیچ اتفاق جالبی گذشت و رفت پی کارش
تو تختم جابجا شدم.فردا وقتش بود.باید نقشم رو عملی میکردم.
اما نیاز خیلی خانوم بود.شاید کوهیار رو دوس داشته باشه.اما من نمیتونم بر اساس احساساتم از زانتیا بگذرم....خاک تو سرت شیرین
صبح رفتم سر تمرین.نیدونم چرا کوهیار خیلی کمکم میکرد.شاید به خاطر اینکه داشتم مثلا بهش کمک میکردم.
اون روز سر مسابقه خیلی بهتر از روزای دیگه بازی کردم.محبی هم اینو بهم گفت.اخجون این عالیه
از پس فردا باید کارم رو شروع میکرد.اینجوری کسی هم شک نمیکنه(ای بابا باز این جمله ی اشنا)
 
نظرررررررررررر یادتووووون نره


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





نوشته شده توسط :مهتاب | لينک ثابت |چهار شنبه 19 اسفند 1391برچسب:,|



موضوعات
رمان ها رمان دختر فوتبالیست

لینک دوستان

گالری عکس رویایی
ردیاب جی پی اس ماشین
ارم زوتی z300
جلو پنجره زوتی

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان RaNgArAnG♥♥ و آدرس مهتاب15.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





فال حافظ

جوک و اس ام اس

قالب های نازترین

زیباترین سایت ایرانی

جدید ترین سایت عکس

نازترین عکسهای ایرانی


آرشیو دفتر

اسفند 1391


نویسنده وبلاگ :

مهتاب

آمار سایت
كاربران آنلاين: نفر
تعداد بازديدها:
RSS

کد های جاوا

ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 4
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 4
بازدید ماه : 14
بازدید کل : 2735
تعداد مطالب : 10
تعداد نظرات : 1
تعداد آنلاین : 1

دریافت همین آهنگ


Copyright by © www.LoxBlog.Com & Sharghi.net & NazTarin.Com