♥♥♥رمان کده عشق♥♥♥ ♥♥♥رمان کده عشق♥♥♥
درباره ما


به وبلاگ من خوش آمدید من مهتاب هستم اینجا همه رمان ها هست امید وارم از وبلاگم خوشتون بیاد منبع بیشتر رمان ها: دخی رمان

پیوند روزانه

بارس کلوب
حواله یوان به چین
خرید از علی اکسپرس
دزدگیر دوچرخه
الوقلیون

جستجو

"لطفا از کلمات کلیدی برای جستجو استفاده کنید !!!



طراح قالب


Www.LoxBlog.Com

Main

My profile

Log out


♥♥♥رمان کده عشق♥♥♥

roman kade ♥♥♥
موضوع: <-PostCategory->

فکر نمیکردن اینقدر پسرا ترسو باشن.یه جیغایی میکشیدن که بیا و ببین.همه رفتن تو چادراشون و دیگه هم بر نگشتن.رفتم تو چادر خودمون و پیشه کیارش نشستم.کیارش داشت از دوس دختر جدیدش تعریف میکرد که خانمی از سر و روش میریزه.
یا خودم فکر کردم که اون اگه خانم بود نمیومد با تو یا هر کس دیگه ای دوس بشه.کوهیار هم وارد چادر شد و باز از اون لبخندای کج و کولش رو تحویله من داد.
سه تایی نشسته بودیم و به در دیوار نه نه چادر که در ودیوار نداره....به پارچه های چادر نگاه میکردیم.
من-بچه ها میاین زنگ بزنیم دخترا رو سر کار بذاریم؟
کیارش یا به حالت لوسی گفت:نکن این کار رو باهاشون گناه دارن
منو کوهیار بهم نگاهی انداختیم و دوتایی زدیم زیر خنده.تو لیسته شماره هام گشتم دنبال پایه ترین دختری که سراغ داشتم.اهان خودشه.فریبا.کی از اون بهتر
من-کوهیار یادداشت کن....اسمه دختره نازنینه
کوهیار شماره ی فریبا یا همون نازنین رو وارد گوشیش کرد و زنگ زد بهش.زد رو ایفون.بعد از چند دقیقه فریبا گوشی رو برداشت.کوهیار تا جایی که جا داشت با فریبا لاس زد.دیگه حالم داشت بهم میخورد.
با اشاره ازش خواستم تمومش کنه.کوهیار هم با چند تا فحش اب دار به فریبای بدبخت تلفن رو قطع کرد.بعدش به دو نفر دیگه هم زنگیدیم و ایندفعه سرکارشون میذاشتیم.
وای که چقدر سرکار گذاشتن دخترا اونم از نوعه لوسشون حال میده.
ساعت 12 بود و همون خسته بودیم.با اینکه عین خرس خوابیده بودم اما بازم میخواستم بخوابم.من وسط کیارش و کوهیار گیر کرده بودم.کیارش که داش به دوس دختر مونگولش اس میزد.کوهیار هم دستش رو گذاشته بود زیر سرش و به بالای چادر خیره شده بود.(منظور همون سقفه)
خیلی دوس داشتم بدونم اون کسی که کوهیار بهش میگفت دوسش داره کیه؟چرا دختره اینقدر عشوه شتری واسش میاد؟
صبح با صدای چه چه بلبل از خواب بیدار شدم.میگم چه چه بلبل فکر نکنین بالای چادرمون بلبل نشسته مجانی واسمون کنسرت گذاشته ها....نه....
با دست دنبال عامل صدا میگشتم که دستم محکم خورد رو صورت کوهیار و اونم بیدار شد.تو جام نیم خیز شدم و گوشی وامونده ی کیارش رو دیدم که داره زنگ میخوره.
من-الووووو
یه دختره بیکار و علاف با صدای مزخرف و لوسی گفت:کیارش جوووونم خودتی؟
من-اره بنال
دختره-جاااان؟چیزی گفتی؟
من-اره گفتم نفله بنال
دختره-با من درست صحبت کن
من-ساعت 8 صبح زنگیدی و ناز و عشوه میای و منو از کار وزندگی انداختی اونوقت میخوای قربون و صدقت برم؟
دختره مثلن داشت گریه میکرد...خر خودتی...من این ترفندا رو کهنه کردم...الان تو داری با یه ریش سفید میحرفی....
من-زر زر نکن واسه من
دختره-همه چی بین ما تموم شد کیارش
من-قربون دهنت....حرفه دلم رو گفتی....عزت زیاد
تماس رو قطع کردم و شماره ی دختره رو پاک کردم و دوباره سر جام دراز کشیدم
کله ی کوهیار روی صورتم ظاهر شد که باعث شد از جام بپرم و محکم بخورم به صورتش...اخی گفتم و که اون سرش ناپیدا
من-چه خبرته؟
کوهیار-خودت چه خبرته.مگه نفهمیدی من بیدارم؟
من-اگرم فهمیده باشم تو غلت کردی کلتو کشیدی رو صورتم
کوهیار-دهن منو باز نکن
من-خوب شد گفتی.نکنه تازه از خواب بیدار شدی ممکنه اینجا رو بو برداره
کیارش داری کشید و گفت-خفه شید دیگه.نمیذارن دو دقیقه ادم بخوابه
سر جام دراز کشیدم و پشتم رو کردم به کوهیار.
پسره ی احمق
کوهیار-حالا کی بود؟
من-منت کشی ممنوع
کوهیا-چی به خودت میگیری سریع...گفتم کی بود؟
من-دوس دختر ننرش بود که دیگه با هم بهم زدن به سلامتی
کوهیار-امیدورام کیارش چیزی نفهمه
برگشتم طزفش و گفتم:برا چی؟
کوهیار-منت کشی ممنوع
من-گمشو جواب منو بده
کوهیار-چون دختره هرزه بوده.کیارشم کلی بهش پول داده تا یه هفته باهاش باشه.اونوقت تو با اون بهم میزنی؟
با تعجب به چهره ی مظلوم کیارش تو خواب نگاه کردم.عجب کثافتیه.به قیافش نمیخوره.
من-به درک.حالا مگه چی شده؟
از سره جام بلند شدم و رفتم بیرون.بیشتریا بیدار بودن.همه دور هم نشسته بودن و داشتن صبحونه میخوردن.فردا صبح راه میوفتادیم.این اردو هم فقط واسه یه ان تراک بود.
تا باشه از این ان تراک ها که من هی توش گند بالا بیارم.
از چادر تا جای بچه ها صلوات میفرستادم تا کیارش چیزی نفهمه.یا حداقل اون چلغوز گالنش رو باز نکنه چیزی بهش بگه.
بچه ها منو که دیدن سلاماشون رو به سمتم شلیک کردن.یا باید جاخالی میدادم یا اینکه جوابشونرو بلدتر از خودشون بدم.از اونجایی مه روحیم خیلی لطیفه راه دوم رو انتخاب کردم.
برام جا باز کردن و من نشستم به صبحونه خوردن.صبحونه که تموم شد قرار شد یه دست فوتبال بزنیم تو رگ.
بازم من گند زدم به تیم.ای بخشکی شانس.باز من اومدم خوب بازی کنم تر زدم تو بازی
تا شب هیچ اتفاق خاصی نیوفتاد
البته اگه ریختن یه لیوان اب بالایه سر من و نرسیدن نهار فقط به من و دوبار افتادن به خاطر زیر لنگی بچه هارو اتفاق خاصی ندونیم....اره هیچ اتفاقی نیوفتاد
شب شده بودو من به خاطر اینکه ظهر خیلی خوابیدم دیگه خوابم نمیبرد.کوهیار هنوز برنگشته بود تو چادر و من کنجکاو شده بودم که بدونم کجاس
هیکل ناقصم رو از تو چادر کشیدم بیرون و گیرنده هام رو بکار انداختم.مردمکام به سمته اتیش زوم شدن و مغز اک بندم چلغوز رو تشخیص داد.
تنها نشسته بود و داشت با گوشیش صحبت میکرد.خسته شدم از بس مچ اینو موقع صحبت با گوشیش گرفتم.نمیشد صحنه های هیجانی تری میبودن؟مثه....یا وقتی داره با دوس دخترش.....استغفرلا(شیرین چشم و گوش بچه ها رو وا نکن)
کوهیار-خسته شدم دیگه
-............
کوهیار-اخه چرا مشکلت رو بهم نمیگی
-............
کوهیار-باشه خدافظ
گوشیش رو قطع کرد و نفسش رو با حرص داد بیرون.تی شرت راه راه قرمز و خاکستریم باعث شد سردم بشه.دستام رو دور خودم حلقه کردم و نزدیک کوهیار شدم.
دستم رو گذاشتم رو شونش.برگشت به سمتم نگاه کرد و لبخند خسته ای زد
من-هی اینجا چیکار میکنی پسر؟
کوهیار-خوابم نمیبورد
من-منم همینطور
کنارش رو کنده چوب روبروی اتیش نشستم و به کوه های اطرافم نگاه کردم.
کوهیار-چرا اینجایی؟
من-چون خوابم نمیبورد
کوهیار-اونو که میدونم میگم چرا اینجایی
من-چون خوابم نمیبورد
کوهیار- خر نشو دیگه میگم چرا اینجایی؟
زیر چشمی بهش نگاه کردم و جملمو تند گفتم
چون خوابم نمیبورد
کوهیار حرصش در اومده بود.اما معلوم بود حوصله ی کل کل نداره.به من چه که اون تو اتش بسه.من باید کرم خودمو بریزم
کوهیار-چرا بین این پسرایی؟
من-چون خوابم....
کوهیار-جونه من
خنده ای کردم و لهاف رو از روی شونه ی کوهیار به سمته خودم کشیدم و نصفش رو دور خودم کشیدم.چون لهاف کوچیک بود مجبور بودم خودم رو به کوهیار بچسبونم.اونم حرفی نزد پس منم به روی خودم نیوردم
من-چون رقابت با جنس تو رو دوس دارم
کوهیار-اسمت چیه؟
من-خانوم خوشگله
کوهیار-نمیخوای بگی؟
من-اسمم زیاد مهم نیس.یه روز بت میگم
کوهیار-هرجور راحتی
چند دقیقه ساکت شدیم و دیگه طاقت نیوردم واسه همین گفتم:تا حالا تو زندگیت عاشق شدی؟
کوهیار نگاهی بهم انداخت و دوباره به بازی با دستاش مشغول شد.بعد چند ثانیه گفت:
چرا این سوال رو ازم میپرسی؟
من-دلیلی نداره.فقط میخوام بدونم
کوهیار-دلیلش اون تلفنا که نیس
من-امممم....نه...حالا چراطفره میری؟جواب منو بده
کوهیار-شاید
من-اونم دوست داره؟
کوهیار-نمیدونم
نمیخواستم بیشتر از این ازش سوال کنم.شاید دوس نداشته باشه جواب بده.
نمیدونم چند دقیقه شده بود.اما هیچکدوممون حرف نمیزدیم و تو دنیای خودمون بودیم.کم کم خمیازه هام شروع شد.از جام بلند شدم و شبخیر ارومی به کوهیار گفتم و به سمته چادر رفتم.حالا دیگه کاملا مطمئن شدم که یه نفر رو دوس داره.اما چرا دختره دوسش نداره؟خل دیوونه.
خودم رو گذاشتم جای اون دختره.کوهیار همه چیش خوب بود.فقط مشکلش این بود که تیپش داغون بود.از داغونم اون ور تر.
از این شانه به اون شانه شدم.اما بازم خوابم نمیبرد.اینقدر به فوتبال فکر کرده بودم خوابم پریده بود.محبی بهم گفت اگه همینجوری پیش برم منو تو تیم رام نمیده.شایدم ذخیره بذارتم.اون لحظه خیلی بهم ریختم.این همه سعی و تلاش همش باد هوا؟؟!!
کیارش صبح بیدارم کرد و گفت که میخوایم حرکت کنیم.بلند شدم و وسایلم رو جمع کردم.وسایل که چه عرض کنم....گوشیم بود و اِم پی تِریم.
چادر ها رو با کمک بچه ها جمع کردیم و منتظر اتوبوس شدیم.وقتی اتوبوس اومد توقع داشتم همه هجوم بیارن به سمته در تا برن اون ته جا بگیرن.اما همه در کمال ارامش سوار میشدن.نه هول دادنی بود نه فحشی و نه افتادنی.تو راه بچه ها اهنگ گذاشتن و من رفتم وسط رقصیدم.
چون میدونستم الان همه با خودشون میگن با اینکه پسره ولی چقدر قشنگ میرقصه!!
وقتی رسیدیم ساعت 10 شده بود.خسته و کوفته رفتم تو اتاقم.باید یه فکری واسه این فوتبال میکردم.اگه منو به مسابقه نبرن من داغون میشم.
چند روز همینطور میگذشت و من هیچ پیشرفتی تو کارم نداشتم.منو کوهیار از هر فرصتی واسه ضایع کردن هم استفاده میکردیم.
چند بار دیگه هم میدیدم که با اون دختره میحرفه اما اون دختره بازم واسش ناز میکرد.
قبل شروع مسابقه ی بین دو تیم دور از چشم مربی دو تیم با هم مسابقه گذاشتیم اون تیمی که باخت باید تیم برنده رو شام مهمون کنه.همه این پیشنهاد رو قبول کردن.
لحظه ی مسابقه همه استرس داشتن.تا نیمه ی اول تیم اونا خوب پیشرفت اما نیمه ی دوم گلی که من زدم باعث شد باهاشون 1-1 مساوی بشیم.دقیقه های اخرم که یکی دیگه از بچه ها گل زد و بازی به نفع ما تموم شد.همه ی بچه ها خوش حال بودن.یه چیزی میگم و یه چیزی میشنوین.بچه ها واقعا خوشحال بودن.چون این اولین برد ما بود.چه برد خوشمزه ای چون جایزش شام بود
خوشحال و خندون برگشتیم به اتاقامون.بچه های اون تیم خیلی دمغ بدن.حقد دارن چون تعدادمون کم نبود.
ساعتای 8 شب بود که دیگه میخواستیم جیم کنیم از ورزشگاه.هر 2 دقیقه یه نفر از ورزشگاه خارج میشد.یه جوری میرفتیم که کسی شک نکنه!(چقدر این جمله اشناس)
وقتی همه با هم جمع شدیم دور ماشینا هر کسی سوار یه ماشین شد.6 تا ماشین بود و تو هر ماشین 4 نفر نشست.
فکر میکنم از اول رمان کاملا شیرفهم شدین که من خیلی خر شانسم.
بله همونجور که داشتم میگفتم به خاطر اینکه من مثه بز وایستاده بودم و بچه ها رونگا میکردم که یکی یکی دارن میرن سوار ماشینا میشن فقط من موندم.حالا حدس بزنین ماشین کی خالی بود؟
افرین ماشین گودزیلا یا همون چلغوز خودمون خالی بود.
یه نگا به پرشیای سفیدش کردم.باید میرفتم سوار میشدم؟به گورم و گورش بهتر از اینه که دنبال ماشینا بدوم.

رفتم در ماشینش رو وا کردم و عقب نشستم...
.از اینه بهم نگاهی کرد و گفت:هوی من رانندت نیستم رفتی عقب نشستی.
من-مطمئنی؟
کوهیار-یا میای جلو میشینی یا میپری پایین
من-ترجیح میدم پیاده شم
در ماشین رو با شدت بهم زدم و به ماشینه بچه ها که داشت میرفتن نگاه کردم.گندت بزنن کوهیار.
جلو نشستم و رومو کردم اونور
کوهیار خنده ی بلندی کرد و گفت:با من در نیفت خانم خانما
من-اتیشش بزن بریم و اینقدر زر زر اضافی نکن
کوهیار-حواست باشه سواره ماشینه منی ها.درست صحبت کن
حوصلش رو نداشتم واسه همین چیزی بهش نگفتم.اهنگش رو تا جایی که جا داشت زیاد کرد.اگه بشه این بشز اینقدر رو مخ نباشه چقدر خوب میشه.
رسیدیم رستوران.ساکت و اورم از ماشین پیاده شدمونمیدونم باز چه مرگم شده بود؟مثه یک هیئت وارد رستوران شدیم.همه داشتن به ما نگا میکردن.
شام اون شب رو تا جایی که تونستم گرون سفارش دادم.حقشونه بذار یکم اب ازشون بچکه.
شب خیلی خسته بودم.شام خوش مزه ای بود.البته یه مو تو غذای من بود.رستوران خیلی معروف و شیکی بود.اما میدونین که من خیلی خوش شانسم.مشکل از رستوران نبود.
هر کار کردم خوابم نمیبورد واسه همین رفتم ساختمون پشت خوابگاه.ماه امشب باریک بود و نور خیلی کم بود.واسه همین هیجا رو نمیتونستم ببینم.نشستم رو زمین و پشتم رو به دیوار ساختمون تکیه دادم.زانوهام رو بغل کردم.سرم رو تو زانوهام فرو کردم.
صدای نفس عمیقی که شنیدم باعث شد یه متر از جام بپرم.با وحشت به اطرافم نگاه کردم.

یه نفر اروم گفت:نترس منم.....

.از اینه بهم نگاهی کرد و گفت:هوی من رانندت نیستم رفتی عقب نشستی.
من-مطمئنی؟
کوهیار-یا میای جلو میشینی یا میپری پایین
من-ترجیح میدم پیاده شم
در ماشین رو با شدت بهم زدم و به ماشینه بچه ها که داشت میرفتن نگاه کردم.گندت بزنن کوهیار.
جلو نشستم و رومو کردم اونور
کوهیار خنده ی بلندی کرد و گفت:با من در نیفت خانم خانما
من-اتیشش بزن بریم و اینقدر زر زر اضافی نکن
کوهیار-حواست باشه سواره ماشینه منی ها.درست صحبت کن
حوصلش رو نداشتم واسه همین چیزی بهش نگفتم.اهنگش رو تا جایی که جا داشت زیاد کرد.اگه بشه این بشز اینقدر رو مخ نباشه چقدر خوب میشه.
رسیدیم رستوران.ساکت و اورم از ماشین پیاده شدمونمیدونم باز چه مرگم شده بود؟مثه یک هیئت وارد رستوران شدیم.همه داشتن به ما نگا میکردن.
شام اون شب رو تا جایی که تونستم گرون سفارش دادم.حقشونه بذار یکم اب ازشون بچکه.
شب خیلی خسته بودم.شام خوش مزه ای بود.البته یه مو تو غذای من بود.رستوران خیلی معروف و شیکی بود.اما میدونین که من خیلی خوش شانسم.مشکل از رستوران نبود.
هر کار کردم خوابم نمیبورد واسه همین رفتم ساختمون پشت خوابگاه.ماه امشب باریک بود و نور خیلی کم بود.واسه همین هیجا رو نمیتونستم ببینم.نشستم رو زمین و پشتم رو به دیوار ساختمون تکیه دادم.زانوهام رو بغل کردم.سرم رو تو زانوهام فرو کردم.
صدای نفس عمیقی که شنیدم باعث شد یه متر از جام بپرم.با وحشت به اطرافم نگاه کردم.

یه نفر اروم گفت:نترس منم.....


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





نوشته شده توسط :مهتاب | لينک ثابت |چهار شنبه 19 اسفند 1391برچسب:,|



موضوعات
رمان ها رمان دختر فوتبالیست

لینک دوستان

گالری عکس رویایی
ردیاب جی پی اس ماشین
ارم زوتی z300
جلو پنجره زوتی

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان RaNgArAnG♥♥ و آدرس مهتاب15.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





فال حافظ

جوک و اس ام اس

قالب های نازترین

زیباترین سایت ایرانی

جدید ترین سایت عکس

نازترین عکسهای ایرانی


آرشیو دفتر

اسفند 1391


نویسنده وبلاگ :

مهتاب

آمار سایت
كاربران آنلاين: نفر
تعداد بازديدها:
RSS

کد های جاوا

ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 4
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 4
بازدید ماه : 14
بازدید کل : 2735
تعداد مطالب : 10
تعداد نظرات : 1
تعداد آنلاین : 1

دریافت همین آهنگ


Copyright by © www.LoxBlog.Com & Sharghi.net & NazTarin.Com